درس هشتم : وضع و دسّ حديث
اهداف درس:
شناخت مفهوم «وضع» و «دَسّ» و شيوههاي جعل؛
آگاهي از روش شناسايي و نقد احاديث ساختگي.
15. حديثسازي
معناي وضع
«وضع»، در لغت کهن عرب، به معناي فرو نهادن و پايين آوردن است و «وضيع»، يعني انسان فرومايه. ۱ بسياري از ديگر کاربردهاي اين مادّه در شعر و متون کهن عرب نيز با اين معنا پيوند دارد و کاربردهاي جديد آن نيز، اين پيوند را حفظ کردهاند، هرچند در روزگار کنوني به معناي قرار دادن نيز به کار ميرود.
مي توان گفت اصطلاح «حديث موضوع» نيز با معناي لغوي آن، پيوند دارد. حديث موضوع، حتي از حديث ضعيف که در پايين ترين طبقه اعتباري حديث، قرار دارد، فروتر است. حديث موضوع اساساً متني صادرشده از معصوم نيست؛ بلکه ساخته واضعان و کذّابان و بربسته به معصومان است.
تعريفهاي حديثپژوهان از حديث موضوع نيز در همين راستا است. براي نمونه، تعريف شهيد ثاني، عالم حديثپژوه شيعي، چنين است:
الحَديثُ الْمُوضوعُ، هُو المَکْذوبُ الْمُخْتَلَقُ الْمَصْنوعُ بِمَعْني أنَّ واضِعَه اخْتَلَقَهُ لا مُطْلَقُ حَديثِ الْکَذُوبِ، فإنَّ الْکَذوبَ قَدْ يَصْدُقُ. ۲
حديث موضوع، يعني حديث دروغين ساختگي و بربستهشده، بدين معنا که جاعلش، آن را ساخته است، نه اينکه از انساني دروغگو نقل شده باشد؛ زيرا شخص دروغگو، گاه راست مي گويد [و همه سخنان او، دروغ نيست].
حديثپژوهان و نويسندگان عربزبان، اصطلاحهاي گوناگوني را براي اشاره به جعلي بودن حديث موضوع، به کار بردهاند. برخي از اين اصطلاحها، مانند «مُختَلَق» و «مَدسوس»، ۳ صريحاند و به روشني، بر جعلي بودن حديث دلالت دارند و برخي اصطلاحات ديگر، مانند «لا أصل له»، صراحت کم تري دارند. در زبان فارسي نيز بيشتر از الفاظي مانند «مجعول» و به ندرت از واژه «مُختَلَق» استفاده شده است؛ امّا براي کاربرد واژه «مَدسوس» در فارسي، شاهدي نيافتيم. «دَس» هم به معناي پنهان کردن چيزي در لا به لاي چيز ديگري است که ما از آن به «دسيسه» و يا براي فهم سادهتر «دست بُردن»، تعبير ميکنيم و در برخي آثار حديثي، رُخ داده است.
1.ر.ک: العين، فراهيدي، ج ۲، ص ۱۹۷؛ الصحاح في اللّغة، جوهري، ج ۳، ص ۱۲۹۹؛ معجم مقاييس اللّغة، احمد بن فارس، ج ۶، ص ۱۱۷.
2.ر.ک: الرعاية في علم الدراية، ص ۱۵۲؛ وصول الأخيار إلى أصول الأخبار، ص ۱۱۵؛ الرواشح السماوية، ص ۱۹۳(رشحة ۳۷)؛ معجم مصطلحات الرجال والدراية، ص ۱۷۸.
3.الرحلة في طلب الحديث، خطيب بغدادي، ص ۵۲؛ تاريخ ابن معين، يحيي بن معين، ج ۱، ص ۶.