راه حلّ آسيب
براي فهم اين واژهها و اصطلاحها، افزون بر آشنايي با زبان، نيازمند احساس هنري و درک تخيلِ نهفته در پس زمينه آن نيز هستيم. در واقع، الفاظِ به کار رفته در يک متن ادبي و مجازي، تنها نيستند و بخشي از تصويرهاي ذهني و شبيهسازيهاي تخيلي گوينده را همراه دارند که بايد با ايستادن در افق سخن گوينده، از هاله معنايي گرداگرد آن، آگاهي يافت و با تتبّع و گردآوري کاربردهاي مشابه، به سايههاي معنايي هر واژه و اصطلاح در فرهنگ و زمان صدور حديث، دست يافت. به سخن ديگر، راه حلّ اصلي اين مشکل، خواندن فراوان احاديث و متون مشابه و نيز آشنايي با ادبيات غني عرب است. سه دانشِ معاني، بيان و بديع را براي اين منظور سامان يافته که از مقدّمات آشنايي با فرهنگ اهل بيت است.
چکيده
برخى واژه ها در گذر زمان، دستْ خوش تغييرات معنايى مى شوند و چه بسا مردم يک عصر، واژه اى را در معنايى به كار ببرند که پيش از آن، براى معنايى ديگر به كار مى رفته است. اين تغيير، اغلب كُند و تدريجى است و ما متوجه آن نمى شويم.
گاه معناي نخستين واژه فراموش و معنايي ديگر، جايگزين آن ميشود و يا از چند معناى واژه، يکي به جاي همه مينشيند و باقي چنان متروک ميشوند که هنگام شنيدن واژه، تنها همان يک معنا به ذهن ميآيد.
گاه تنها بار ارزشي واژه تغيير مييابد. براي نمونه، واژه «تعمّق» که امروزه در زبان عربى، به معناى «غور و دورانديشى» است؛ در عربى کهن، به معناى «افراط و زياده روى» بوده كه معنايى ناپسند دارد.
در استعاره، گونهاي جانشينىِ معنايى اتفاق ميافتد؛ يعنى به جاي کاربرد واژه در همان معناي معمولي و حقيقياش، آن را براي يک معناي ديگر به کار ميبرند. گويي که واژه و يا تركيبي از چند واژه را براى معنايى غير از معناى اوّليه، به عاريه گرفتهاند.
اگر مجاز و استعاره به کار رفته، پيچيده و مرکّب از چند کلمه باشد، ممکن است در به دست آوردن معناى تركيب مجازي ناکام بمانيم؛ زيرا نميتوانيم با کنار هم نهادن ساده معناى يک يک كلمات، به معناي مجموع دست يابيم.
فهم واژهها و اصطلاحهاي کنايي و مجازي، افزون بر آشنايي با زبان، نيازمند چند چيز است: برخورداري از احساس هنري و درک تخيل نهفته در بافت آن، خواندن فراوان احاديث و متون مشابه و نيز آشنايي با فرهنگ و ادبيات غني عرب.