حضرت على عليه السلام مىفرمايند:
«الْبُخْلُ عارٌ، وَالجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِلُّ غَريبٌ فى بَلْدَتِهِ
نهجالبلاغه، حكمت ۳
؛ بخل ننگ است، ترس نقصان است و فقر شخص زيرك را از بيان دليلش گنگ مىسازد، و شخصى كه فقير است در شهرش نيز غريب و بيگانه است».[۱]
شرح:
اين چهار موردى كه در كلام امام بيان شده است با هم ارتباط دارند و همه آنها مبتنى بر مسائل مادّى است. در اوّلين جمله مىفرمايد: بخل ننگ است.
حقيقت ننگ آن چيزى است كه دور از شأن انسان باشد. ننگ نوعى عيب است كه به شرافت انسان لطمه مىزند، نقصان جسمانى عيب نيست، بلكه نقصان شخصيّتى و حيثيّتى، عار است. و بخل چون دون شأن انسان است در نتيجه عيب محسوب مىشود؛ چرا كه شأن انسان اين است كه با عالم هستى همصدا باشد.
تمام عالَم در حال انفاق كردن هستند، خورشيد دائماً انفاق مىكند و نور مىدهد؛ زمين دائماً انفاق مىكند و مواد غذايى مىدهد؛ درياها، هوا، جانوران مثل زنبور عسل، گوسفند و حيوانات ديگر انفاق مىكنند و در اين ميان اگر انسان كه اشرف
مخلوقات هست انفاق نكند و بخل بورزد از موجودات ديگر پستتر خواهد بود و جز ننگ و عار چيز ديگرى نصيبش نخواهد شد.
رواياتى كه در نكوهش بخل بيان گرديده بسيار است كه نمونه هايى از آن را ذكر مىكنيم:
-
حضرت على عليه السلام فرمودهاند:
«الْبُخْلُ بِالمَوجودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالْمَعْبودِ
؛ بخل ورزيدن به آنچه در دست دارى بدگمانى به معبود است».[۲]
-
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودهاند:
«أقَلُّ النّاسِ راحةً البخيلُ
؛ آدم بخيل كمتر از همه مردم آسايش دارد».[۳]
-
على عليه السلام مىفرمايند:
«لَيْسَ لِبَخيلٍ حَبيبٌ
؛ بخيل هيچ دوستى ندارد».[۴]
-
از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:
«البخيلُ حَقّاً مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصِلِّ عَلَىَ
؛ بخيل واقعى كسى است كه نام من نزد او برده شود و بر من درود نفرستد».[۵]
- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودهاند: بخيلترين مردم كسى است كه در پرداخت آنچه خدا بر او واجب گردانيده است بخل ورزد.[۶]
- و همان حضرت فرموده است:
«انّ أبخَلَ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ
؛ بخيلترين مردم كسى است كه در سلام كردن بخل ورزد».[۷]
- امام صادق عليه السلام مىفرمايند: هر كس خانهاى داشته باشد و مؤمن به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از مؤمن باز دارد، خداوند مىفرمايد: فرشتگان من بندهام در سكونت دنيا بر بندهام بخل ورزيد. سوگند به عزّت خودم كه او هرگزوارد بهشت نخواهد شد. «...وَعِزَّتى لايَسْكُنُ جِنانى أَبَداً».[۸]
- امام صادق عليه السلام در حديثى فرمودهاند: اميرالمؤمنين عليه السلام پنج بار شتر خرما براى مردى فرستاد ... فردى به على عليه السلام عرض كرد:
«واللَّهِ ما سَأَلَكَ فُلانٌ، وَلَقَدْ كانَ يَجْزِيهِ مِنَ الخَمْسَةِ الأوْساقِ وِسْقٌ واحِدٌ فقال له أميرُ المؤمنين عليه السلام: واللَّهِ لا كَثَّرَ اللَّهُ في المؤمِنينَ ضَرْبَكَ، أعُطِي أنَا وَتَبْخَلُ أنْتَ!؛
به خدا قسم فلانى از تو اين مقدار نخواسته است، يك بار شتر از پنج بار براى او كافى است. امام عليه السلام فرمود: خدا امثال تو را در ميان مؤمنان زياد نكند. من مىبخشم و تو بخل مىورزى»؟![۹]
در جمله دوم امام مىفرمايد: ترس در وجود انسان نقص است، چون ترس بىدليل سرمايههاى انسان را بر باد مىدهد؛ توانايى سخن گفتن را دارد اما ترسو است در زمينه تبليغات دينى اگر كسى ترسو باشد نمىتواند مبلّغ خوبى باشد، توانايى تجارت را دارد اما ترسو است ...
راه مبارزه با ترس، وارد شدن در ميدانهاى كارى است.
و اگر انسان مىخواهد در زندگى ترس داشته باشد بايد از خدا بترسد كه در واقع ترس از گناهان خودش است.
امام صادق عليه السلام مىفرمايند:
«الْمُؤْمِنُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ: ذَنْبٍ قَدْ مَضى لا يَدْرِي ما صُنْعُ اللَّهُ فِيْهِ، وَعُمرٍ قد بَقِي لَايَدْرِي ما يَكتَسِبُ فِيهِ مِنَ الْمَهالِكِ، فهو لا يصبح إلّا خائفاً ولا يصلحه إلّاالخوف؛
مؤمن ميان دو ترس به سر مىبرد: گناهى كه در گذشته كرده است و نمىداند خدا با آن چه كرده است (آن را بخشيده است يا نه) و عمرى كه باقى مانده است و نمىداند در آن مدّت چه گناهان مهلكى مرتكب خواهد شد، بنابراين مؤمن پيوسته ترسان است و جز ترس اصلاحش نكند».[۱۰]
از روايات به خوبى استفاده مىشود كه مؤمن بايد بين بيم و اميد بسر ببرد.
على عليه السلام در اين زمينه فرمودهاند:
«يا بُنىَّ خَفِ اللَّهَ خَوْفاً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِحَسَناتِ أَهْلِ الأرضِ لَمْ يَقْبَلْها مِنْكَ وَارْجُ اللَّهَ رَجاءً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِسَيِّئاتِ أَهْلِ الأرضِ غَفَرَها لَكَ
؛ پسرم، از خدا چنان بترس كه اگر نيكىهاى مردم روى زمين را براى او بياورى از تو نپذيرد، و به خدا چنان اميدوار باشى كه اگر گناهان مردم روى زمين را براى او بياورى تو را بيامرزد».[۱۱]
امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمّار فرمود:
«يا إسْحاقُ خَفِ اللَّهَ كأنَّكَ تَراهُ، وإنْ كُنْتَ لا تَراهُ فإنَّهُ يَراكَ فإنْ كُنْتَ تَرى أنَّهُ لا يَراكَ فَقَدْ كَفَرْتَ، وإنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّهُ يَراكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالمَعْصِيَةِ، فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِن أهْوَنِ النّاظِرين إلَيْكَ؛
اى اسحاق، از خدا چنان بترس كه گويا او را مىبينى. اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند. پس اگر عقيده دارى كه او تو را نمىبيند كافر شدهاى، و اگر عقيده دارى كه تو را مىبيند و آشكارا نافرمانى او را مىكنى، او را از پستترين نظر كنندگان به خودت قرار دادهاى».[۱۲]
امام صادق عليه السلام در حديث جالبى چنين فرمودهاند:
«مَنْ خافَ اللَّهَ أَخافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شىءٍ وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخافَهُ اللَّه مِنْ كُلِّ شىءٍ
؛ هر كه از خدا بترسد خدا هر چيزى را از او خواهد ترسانيد، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از هر چيزى خواهد ترسانيد».[۱۳]
پيامدهاى ترس از خدا در روايات ما چنين بيان شده است:
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد كه: خداوند فرموده است: «...
فإذا أمِنَنِي في الدُّنْيا أخَفْتُهُ يَوْمَ القِيامَةِ، وإذا خَافَنِي فِي الدُّنْيا أمَنْتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
اگر بندهام در دنيا خود
را از من ايمن بداند در روز رستاخيز او را هراسان كنم و اگر در دنيا از من بترسد در روز قيامت او را ايمن گردانم».[۱۴]
امام على عليه السلام مىفرمايند:
«الخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ عَنِ الذُّنُوبِ، وَرادِعُها عَنِ الْمَعاصى
؛ ترس، بازداشتگاه نفس از گناهان وجلوگيرنده آن از نافرمانىهاست».[۱۵]
و همان حضرت فرموده است:
«مَنْ كَثُرَتْ مَخَافَتُهُ قَلَّتْ آفَتُهُ؛
آن كه ترس او زياد باشد، كمتر آسيب ببيند».[۱۶]
و فرمود:
«الخَوْف مَظَنّة الأمْنِ؛
ميوه ترس، امنيّت است».[۱۷]
در جمله سوم امام مىفرمايند: فقر انسان باهوش را گنگ مىكند و نمىگذارد حرف خود را بزند.
روايات در باب فقر فراوان است كه بعضى از روايات فقر را نكوهش مىكند و بعضى از روايات فقر را ستايش مىكنند و ما خلاصه اين دو دسته روايات را ذكر مىكنيم و سپس به بررسى اين روايات مىپردازيم.
در مورد نكوهش فقر، رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند:
«كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً
؛ نزديك است كه فقر به كفر بينجامد».[۱۸]
و همان حضرت فرموده است:
«أللَّهُمَّ إنّى أعوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ والفَقْرِ، فقالَ رجلٌ: أَيَعْدلانِ؟ قالَ: نَعَم
؛ بارخدايا من از كفر و فقر به تو پناه مىبرم. مردى عرض كرد: آيا اين دو با هم برابرند؟ فرمود: آرى».[۱۹]
ازامام على عليه السلام روايت شدهاست:
«الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ
؛ فقر، مرگ بزرگ است».[۲۰]
امام على عليه السلام به فرزندش امام حسن چنين مىفرمايد: كسى را كه در پى تحصيل خوراك روزانه خود است، سرزنش مكن زيرا كسى كه قوت خود را نداشته باشد، خطاهايش بسيار است، فرزندم آدم فقير، حقير است. سخنش خريدار ندارد و مقام و مرتبهاش شناخته و دانسته نمىشود، فقير اگر راستگو باشد، او را دروغگو مىنامند و اگر زاهد و دنياگريز باشد، نادانش مىخوانند.
فرزندم هر كه به فقر گرفتار آيد، به چهار خصلت مبتلا شود:
«بِالضَّعفِ فى يَقينِهِ، وَالنُّقصانِ في عَقِلِهِ، وَالرِّقَّةِ فى دينِهِ، وَقِلَّةِ الحَياءِ فى وَجْهِهِ، فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الفَقرِ
؛ به سستى در يقين و كاستى در خرد و شكنندگى در دين و كمى شرم و حيا در چهره. پس پناه مىبرم به خدا از فقر».[۲۱]
امّا رواياتى كه در ستايش فقر وارد شده است:
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند:
«الْفَقْرُ فَخْرى وَبِهِ أفْتَخِرُ
؛ فقر، افتخار من است و به آن مىبالم».[۲۲]
و همان حضرت فرموده است:
«الْفُقَراءُ أَصَدِقاءُ اللَّهِ
؛ فقرا، دوستان خدايند».[۲۳]
جمع و تفسير اين روايات به اين است كه فقر به دو معنا پسنديده است و به يك معنى نكوهيده.
فقر پسنديده، يكى فقر الى اللَّه است كه خداوند مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الغَنِيُّ الحَميدُ»؛ اى مردم! شما (همگى) نيازمند به خداييد و تنها خداوند است كه بىنياز و ستوده است».
آرى بىنياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است، و او خداست، همه موجودات سر تا پا نيازمند و فقير و وابسته به وجود او هستند.
همانگونه كه او نياز مطلق است، انسانها فقر مطلقند.
دوم: زندگى ساده است كه پسنديده است. و اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فقر افتخار من است، منظور حضرت، فقر الى اللَّه و زندگى ساده است.
اما فقرى كه مذمت شده و نكوهيده است، فقر مالى و نياز داشتن به اين و آن است و شخص نيازمند وابسته است و شجاعت ندارد در نتيجه نمىتواند حرف خود را بزند.
و ادامه حديث مورد بحث كه مىفرمايد: آدم فقير در شهر خود نيز غريب است، اشاره به همين نوع فقر دارد.
[۱]( ۱). نهجالبلاغه، حكمت ۳
[۲]( ۱). ميزان الحكمه، ج ۱، ص ۳۷۵
[۳]( ۲). بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۳۰۰
[۴]( ۳). ميزان الحكمه، ج ۱، ص ۳۷۶
[۵]( ۴). بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۳۰۶
[۶]( ۵). همان مدرك، ص ۳۰۰
[۷]( ۶). همان مدرك، ج ۷۶، ص ۴
[۸]( ۱). عقاب الاعمال، ص ۲۸۷
[۹]( ۲). وسائل الشيعه، ج ۶، ص ۳۱۸
[۱۰]( ۳). اصول كافى، ج ۲، ص ۷۱
[۱۱]( ۱). الاثنا عشرية، ص ۴۰
[۱۲]( ۲). اصول كافى، ج ۲، ص ۶۸
[۱۳]( ۳). همان مدرك
[۱۴]( ۱). بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۳۷۹
[۱۵]( ۲). ميزان الحكمه، ج ۳، ص ۱۸۳
[۱۶]( ۳). همان مدرك
[۱۷]( ۴). ميزان الحكمة، ج ۳، ص ۱۸۶
[۱۸]( ۵). اصول كافى، ج ۲، ص ۳۰۷
[۱۹]( ۶). كنز العمال، به نقل از ميزان الحكمه، ج ۷، ص ۴۹۸
[۲۰]( ۷). نهج البلاغه، حكمت ۱۶۳
[۲۱]( ۱). ميزان الحكمه، ج ۷، ص ۵۰۵
[۲۲]( ۲). بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۵۵
[۲۳]( ۳). الفردوس، ج ۳، ص ۱۵۷