احادیث داستانی تأثیر صدقه

عیسی(ع) خبر مرگ یک عروس را در شب عروسی اش خبر داد اما روز بعد، زنده بود. صدقه ای که همان شب داده بود، او را از مرگ نجات داد.

الإمام الصادق(ع):

إنَّ عیسی روحَ اللَّهِ مَرَّ بِقَومٍ مُجَلِّبینَ فَقالَ: ما لِهؤُلاءِ؟ قیلَ: یا روحَ اللَّهِ، إنَّ فُلانَةَ بِنتَ فُلانٍ تُهدی إلی فُلانِ بنِ فُلانٍ فی لَیلَتِها هذِهِ. قالَ: یجَلِّبونَ الیومَ ویبکونَ غَداً، فَقالَ قائِلٌ مِنهُم: ولِمَ یا رَسولَ اللَّهِ؟ قالَ: لِأَنَّ صاحِبَتَهُم مَیتَةٌ فی لَیلَتِها هذِهِ! فَقالَ القائِلونَ بِمَقالَتِهِ: صَدَقَ اللَّهُ وصَدَقَ رَسولُهُ، وقالَ أهلُ النِّفاقِ: ما أقرَبَ غَداً!

فَلَمّا أصبَحوا جاؤوا فَوَجَدوها عَلی حالِها لَم یحدُث بِها شَی ءٌ. فَقالوا: یا روحَ اللَّهِ إنَّ الَّتی أخبَرتَنا أمسِ أنَّها مَیتَةٌ لَم تَمُت! فَقالَ عیسی (ع): یفعَلُ اللَّهُ ما یشاءُ، فَاذهَبوا بِنا إلَیها.

فَذَهَبوا یتَسابَقونَ حَتّی قَرَعُوا البابَ، فَخَرَجَ زَوجُها فَقالَ لَهُ عیسی (ع): استَأذِن لی عَلی صاحِبَتِک، قالَ: فَدَخَلَ عَلَیها فَأَخبَرَها أنَّ روحَ اللَّهِ وکلِمَتَهُ بِالبابِ مَعَ عِدَّةٍ، قالَ: فَتَخَدَّرَت، فَدَخَلَ عَلَیها فَقالَ لَها: ما صَنَعتِ لَیلَتَک هذِهِ؟ قالَت: لَم أصنَع شَیئاً إلّا وقَد کنتُ أصنَعُهُ فیما مَضی ، إنَّهُ کانَ یعتَرینا سائِلٌ فی کلِّ لَیلَةِ جُمُعَةٍ فَنُنیلُهُ ما یقوتُهُ إلی مِثلِها، وإنَّهُ جاءَنی فی لَیلَتی هذِهِ وأنَا مَشغولَةٌ بِأَمری وأهلی فی مَشاغِلَ فَهَتَفَ فَلَم یجِبهُ أحَدٌ، ثُمَّ هَتَفَ فَلَم یجَب، حَتّی هَتَفَ مِراراً، فَلَمّا سَمِعتُ مَقالَتَهُ قُمتُ مُتَنَکرَةً حَتّی أنَلتُهُ کما کنّا نُنیلُهُ.

فَقالَ لَها: تَنَحَّی عَن مَجلِسِک، فَإِذا تَحتَ ثِیابِها أفعی مِثلُ جِذعَةٍ عاضٌّ عَلی ذَنَبِهِ! فَقالَ(ع): بِما صَنَعتِ صُرِفَ عَنک هذا. [۱]

امام صادق(ع):

عیسی روح اللَّه، بر قومی گذشت که فریاد و هلهله می کردند.

پرسید: «اینان را چه شده است؟».

گفته شد: ای روح اللَّه! امشب، فلانی دختر فلانی، به عروسی فلانی پسر فلانی در می آید.

گفت: «امروز، فریاد و هلهله سر می دهند و فردا گریه می کنند».

یکی از آنان گفت: چرا، ای فرستاده خدا؟

گفت: «زیرا امشب، عروس آنان خواهد مُرد».

گفتند: خدا و فرستاده او راست می گویند.

منافقان گفتند: فردا نزدیک است!

صبح که شد، آمدند و عروس را زنده یافتند، و هیچ اتّفاقی برایش نیفتاده بود.

گفتند: ای روح اللَّه! آن که دیروز خبر دادی می میرد، نمرده است!

عیسی(ع) گفت: «خدا هر چه بخواهد، انجام می دهد». ما را نزد او (عروس) ببرید. پس در حالی که از همدیگر سبقت می گرفتند، رفتند تا [به خانه عروس رسیدند و] در زدند.

شوهرش بیرون آمد. عیسی(ع) به او گفت: «از همسرت برای من اجازه بگیر».

شوهر، نزد همسرش آمد و به او خبر داد که روح و کلمه خدا [عیسی(ع) ] با گروهی، پُشت در هستند. همسرش خود را پوشاند. آن گاه عیسی(ع) وارد شد و به او گفت: «دیشب چه کار [خیری ] انجام دادی؟».

گفت: کاری انجام ندادم، مگر همان کاری که در گذشته نیز انجام می دادم. هر شب جمعه، نیازمندی می آمد و ما غذای او را تا شب جمعه بعدی می دادیم. دیشب هم آمد، در حالی که من و خانواده ام سرگرم کارهای خود بودیم. او صدا زد؛ ولی کسی جوابش را نداد. دوباره صدا زد؛ ولی جواب نشنید، تا این که بارها صدا زد. وقتی سخنش را شنیدم، برخاستم و به صورت ناشناخته، همان طور که درگذشته به او غذا می رساندیم، غذا را به او رساندم.

[عیسی(ع)] به او گفت: «از جایت کنار رو».

[او از جایش کنار رفت] ناگهان از زیر لباس او یک افعی چون تنه درخت پدیدار گشت که دمش را به دندان گرفته بود.

[عیسی(ع) ] گفت: «به خاطر آنچه انجام دادی، این افعی از تو باز داشته شده است».


[۱]. الأمالی للصدوق ص ۵۸۹ ح ۸۱۶، دانشنامه قرآن و حدیث ج ۱۲ ص ۱۹۴.