کردهاند که ائمّه عليهم السلام آنان را از فن کلام ـ که مبني بر ادلّه عقليه است ـ و از قواعد اصوليهاي که از آنان شنيده شده است و از مسائل فقهيه اجتهاديه نهي کردهاند و تصريح کردهاند كه احاديث ما را به فرزندان خودتان تعليم دهيد پيش از آن که اذهان آنان به کتب مخالفان، الفت پيدا کند، و آنچه در دست عامّه از علوم سهگانه و حق است، از ما به ايشان رسيده و آنچه باطل است، از اذهان خودِ آنان صادر شده است. اوّل کساني هم که از طريق اصحاب ائمّه غفلت کرده و در فنّ اصول فقه، بر افکار عقليه ـ که بين عامّه متداول بوده ـ ، اعتماد کردهاند، حسن بن علي بن ابي عقيلِ متکلّم و محمّد بن احمد بن جنيد بودهاند که به قياس عمل ميکردهاند و چون شيخ مفيد به تصانيف اين دو حسن ظن داشت، با آنان موافقت کرد و وي هم به خاطر نفوذي که بين شاگردانش (از جمله سيّد مرتضي و شيخ طوسي) داشت، طريق اين دو، بين متأخّران شايع شد و اين روشْ رونق گرفت تا نوبت به علّامه حلي (م726 ق) رسيد. وي بيشتر قواعد اصوليه عامّه را در تصانيف خود آورد و در ادامه، شهيد اوّل و دوم و محقّق کرکي نيز از او پيروي کردند. ۱
به همين مضمون، کلامي از شيخ حسين کرکي ۲و فيض کاشاني ۳موجود است.
فيض کاشاني ميگويد:
چون بعد از غيبت صغرا، شيعه با عامّه، اختلاط پيدا کردند و در مدارس و مساجد و غير اينها کتب آنان آموزش داده ميشد، كودكان شيعه، با کتب آنان انس گرفتند و کتبي که در اصول فقه نوشته بودند، مطالعه ميکردند؛ بعضي را پسنديدند و بعضي را مستهجن و نادرست دانستند. لذا بر اين شدند كه کتبي در اصول فقه بنويسند و حرفهاي آنان را نقص و ابرام کنند و در آنچه عامه سخن گفتهاند، سخن بگويند و چون تصانيف اصحاب در اصول فقه زياد شد، اصول دو طايفه، مشتبه شد و باعث التباس بر طايفهاي از آنان گرديد، و کم کم، طريق قدماي