نکتههایی از معارف حسینی (داستان کوتاه)
سال
1397 / شماره پیاپی
10 /
صفحه
144 - 152
چکیده :
مردم خیال میکنند ما احساس نداریم. آنها میگویند آهن و فولاد که
چیزی نمیفهمند. مگر آهن هم حس دارد؟ مگر میفهمد که دور و برش چه میگذرد؟ فولاد که احساس ندارد و از آنچه در اطرافش میگذرد چیزی نمیفهمد و در برابر آنها واکنش نشان نمیدهد.
کاری ندارم که شما باور میکنید یا نه؟اما من از لحظه اولی که در کوره آهنگری قرار گرفتم، احساس دلشوره عجیبی پیدا کردم. پیش از ورودم به کوره، در کارگاه شاهد بودم که دهها نیزه، سر نیزه، خنجر، کارد، تیر و حتی قفلهای فلزی تولید شده بود و همگی در کارگاه در کنار هم منتظر مشتری بودند تا بیایند و آنها را بخرند؛ اما وقتی آهنگر مرا از کوره درآورد و نیمهکاره رهایم کرد، تعجب کردم.من قبلاً مدلهای مختلف تیر و نیزهها را دیده بودم، اما اینبار انگار آهنگر میخواست با من تیری متفاوت بسازد؛ تیری که با بقیه تیرها فرق داشته باشد. او مرا نیمهکاره رها کرد و در گوشهای گذاشت. از خودم پرسیدم: اگر کسی بخواهد مرا به عنوان تیر در کمان نهد و به سوی دشمنش پرتاب کند، با این نوک کُند، کاری از من برنمیآید.
کلیدواژههای مقاله :