احادیث داستانی عبادت و کرامت امام کاظم(ع)

در این ماجرا گوشه ای از عبادت و کرامت امام کاظم(ع) نشان داده شده است.

إحقاق الحقّ عن شَقیقٍ البَلخی:

خَرَجتُ حاجّا فی سَنَةِ تِسعٍ وأربَعینَ ومِئَةٍ فَنَزَلتُ القادِسِیةَ، فَبَینَما أنَا أنظُرُ إلَی النّاسِ وزینَتِهِم وکثرَتِهِم نَظَرتُ فَتی حَسَنَ الوَجهِ فَوقَ ثِیابِهِ ثَوبُ صوفٍ مُشتَمِلاً بِشَملَةٍ و فی رِجلَیهِ نَعلانِ، و قَد جَلَسَ مُنفَرِدا، فَقُلتُ فی نَفسی: هذَا الفَتی مِنَ الصّوفِیةِ یریدُ أن یکونَ کلاًّ عَلَی النّاسِ فی طَریقِهِم وَاللّهِ لَأَمضِینَّ إلَیهِ ولاَوَبِّخَنَّهُ، فَدَنَوتُ مِنهُ فَلَمّا رَآنی مُقبِلاً قالَ: یاشَقیقُ،«اجْتَنِبُواْ کثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ». [۱]

وتَرَکنی ومَضی فَقُلتُ فی نَفسی: إنَّ هذَا الأَمرَ عَظیمٌ قَد تَکلَّمَ عَلی ما فی نَفسی ونَطَقَ بِاسمی، ماهذا إلاّ عَبدٌ صالِحٌ لَأَلحَقَنَّهُ ولَأَسئَلَنَّهُ أن یحَلِّلَنی، فَأَسرَعتُ فی أثَرِهِ فَلَم ألحَقهُ وغابَ عَن عَینی، فَلَمّا نَزَلنا واقِصَةَ إذا بِهِ یصَلّی وأعضاؤُهُ تَضطَرِبُ ودُموعُهُ تَجری، فَقُلتُ: هذا صاحِبی أمضی إلَیهِ وأستَحِلُّهُ فَصَبَرتُ حَتّی جَلَسَ وأقبَلتُ نَحوَهُ، فَلَمّا رَآنی مُقبِلاً.

قالَ: یاشقیقُ اقرَأ:«وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَــلِحًا ثُمَّ اهْتَدَی» [۲] ، ثُمَّ تَرَکنی ومَضی، فَقُلتُ: إنَّ هذَا الفَتی لَمِنَ الأَبدالِ قَد تَکلَّمَ عَلی سِرّی مَرَّتَینِ فَلَمّا نَزَلنا إلی مِنی إذا بِالفَتی قائِمٌ عَلَی البِئرِ، وبِیدِهِ رَکوَةٌ یریدُ أن یستَقِی فَسَقَطَتِ الرَّکوَةُ مِن یدِهِ فِی البِئرِ وأنَا أنظُرُ إلَیهِ فَرَأَیتُهُ قَد رَمَقَ السَّماءَ وسَمِعتُهُ یقولُ:

أنتَ رَبّی إذا ظَمِئتُ إلَی الماءِ

وقُوَّتی إذا أرَدتُ الطَّعاما

اللّهُمَّ أنتَ تَعلَمُ یا إلهی وسَیدی مالی سِواها فَلا تُعدمنِی إیاها. قالَ شقیقٌ: فَوَاللّهِ لَقَد رَأَیتُ البِئرَ قَدِ ارتَفَعَ ماؤُها فَمَدَّ یدَهُ وأخَذَ الرَّکوَةَ ومَلأَها ماءً، وتَوَضَّأَ وصَلّی أربَعَ رَکعاتٍ، ثُمَّ مالَ إلی کثیبٍ مِن رَملٍ فَجَعَلَ یقبِضُ بِیدِهِ ویطرَحُهُ فِی الرَّکوَةِ ویحَرِّکهُ ویشرَبُ فَأَقبَلتُ إلَیهِ وسَلَّمتُ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَی السَّلامَ، فَقُلتُ: أطعِمنی مِن فَضلِ ما أنعَمَ اللّهُ بِهِ عَلَیک.

فَقالَ: یا شقیقُ لَم تَزَل نِعمَةُ اللّهِ تَعالی عَلَینا ظاهِرَةً وباطِنَةً فَأَحسِن ظَنَّک بِرَبِّک، ثُمَّ ناوَلَنِی الرَّکوَةَ فَشَرِبتُ مِنها فَإِذا سَویقٌ وسُکرٌ فَوَاللّهِ ماشَرِبتُ قَطُّ ألَذَّ مِنهُ و لاأطیبَ مِنهُ ریحا، فَشَبِعتُ ورَویتُ وأقَمتُ أیاما لا أشتَهی طَعاما و لاشَرابا، ثُمَّ لَم أرَهُ حَتّی دَخَلنا مَکةَ فَرَأَیتُهُ لَیلَةً فی جَنبِ قُبَّةِ الشَّرابِ فی نِصفِ اللَّیلِ یصَلّی بِخُشوعٍ وأنَینٍ وبُکاءٍ، فَلَم یزَل کذلِک حَتّی ذَهَبَ اللَّیلُ فَلَمّا رَأَی الفَجرَ جَلَسَ فی مُصَلاّهُ یسَبِّحُ، ثُمَّ قامَ فَصَلّی فَلَمّا سَلَّمَ مِن صَلاةِ الصُّبحِ طافَ بِالبَیتِ سَبعا، وخَرَجَ فَتَبِعتُهُ فَإِذاً لَهُ حاشِیةٌ ومَوالٍ و هُوَ عَلی خِلافِ ما رَأَیتُهُ فِی الطَّریقِ و دارَ بِهِ النّاسُ مِن حَولِهِ یسَلِّمونَ عَلَیهِ، فَقُلتُ لِبَعضِ مَن رَأَیتُهُ بِالقُربِ مِنهُ: مَن هذَا الفَتی؟

فَقالَ: هذا موسَی بنُ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِی بنِ الحُسَینِ بنِ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ ـ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِم أجمَعینَ ـ.

فَقُلتُ: قَد عَجِبتُ یکونُ هذِهِ العَجائِبُ وَالشَّواهِدُ إلاّ لِمِثلِ هذَا السَّیدِ. [۳]

إحقاق الحق ـ به نقل از شقیق بلخی ـ:

در سال ۱۴۹ ق، برای حج حرکت کردیم. در منزل قادسیه فرود آمدم. همان گونه که مردم و آرایش آنها و بسیاری جمعیت آنان را می نگریستم، چشمم به جوانی زیبارو افتاد که بر روی لباس هایش لباسی پشمینه داشت، نعلین پوشیده بود و تنها نشسته بود. با خود گفتم: این جوان از فرقه صوفیه است و می خواهد در سفر، بارِ دیگران باشد. به خدا سوگند که نزد او رفتم تا او را سرزنش کنم. به وی نزدیک شدم. چون مرا دید، فرمود: ای شقیق! «از بدگمانی بپرهیزید که برخی از گمان ها، گناه است» » و مرا گذاشت و رفت.

با خود گفتم: این، کاری شگفت است. او مرا به نام صدا زد و از درونم خبر داد. همانا او بنده ای صالح است. به او ملحق شوم و از او بخواهم مرا حلال کند. به سرعت به دنبالش رفتم؛ ولی به وی نرسیدم و از چشمم پنهان شد. وقتی به منزل واقصه فرود آمدیم، او را دیدم که نماز می گزارد و بدنش می لرزد و اشکش جاری است. با خود گفتم: این، آقای من است. به سوی او می روم و از او حلالیت می طلبم. صبر کردم تا از نماز، فارغ شد و نشست. به سویش رفتم. چون مرا دید، فرمود: «ای شقیق! بخوان: «به راستی که من، بخشنده ام. هر آن کس را که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و راه هدایت بپیماید» » و باز مرا گذاشت و رفت.

با خود گفتم: این جوان، از اَبدال (اولیای بزرگ خداوند) است که دو بار، درون مرا خواند. وقتی در مِنا فرود آمدیم، همان جوان را دیدم که بر سرِ چاه ایستاده بود و ظرفی پوستی به دست داشت و می خواست آب بکشد. ظرف از دست او در چاه افتاد و من او را می نگریستم. دیدم به آسمان نگریست و می گفت:

«تو پروردگار منی، هرگاه آب بخواهم /

و غذای منی هرگاه غذا بخواهم.

بار خدایا! تو می دانی ـ ای خدای من و سرورم ـ که جز این، چیزی ندارم. پس آن را از من مگیر».

به خدا سوگند، دیدم که آب چاه، بالا آمد و او دست برد و ظرف را گرفت و از آب، پُر کرد و با آن، وضو ساخت و چهار رکعت نماز به جا آورد. آن گاه، به سمت تپّه ای رَملی رفت و با مشت از رمل ها برمی داشت و داخل ظرف می ریخت و آن را به هم می زد و می نوشید. به سویش شتافتم و بر او سلام کردم. پاسخ سلامم را داد. گفتم: مرا از آنچه خداوند بر تو اِنعام کرده، اِطعام نما.

فرمود: «ای شقیق! نعمت های ظاهری و باطنی خداوند، همیشه بر ما سرازیر است. به پروردگارت خوش گمان باش».

آن گاه، ظرف را به من داد و از آن نوشیدم، و آن، سویق (آرد گندم بو داده) و شکر بود. به خدا سوگند که لذیذتر و خوش بوتر از آن، نخورده بودم. پس، سیر و سیراب شدم و تا چند روز، میلی به غذا و نوشیدنی نداشتم.

دیگر او را ندیدم تا این که وارد مکه شدیم. شبی در نیمه های شب، او را نزد چادر آب دیدم که با خشوع و ناله و گریه، نماز می خوانَد. یکسر چنین بود تا شب به سر آمد. چون فجر طلوع کرد، بر محلّ نماز نشست و تسبیح می گفت. سپس برخاست و نماز صبح را به جا آورد و پس از آن، هفت دور طواف کرد و از مسجد، خارج شد. به دنبالش رفتم. دیدم دارای شترها و ثروت است و خانه ای دارد و مردم، در اطراف او می چرخند، برخلاف آنچه در راه دیده بودم. از برخی نزدیکانش پرسیدم: این جوان کیست؟

گفت: او، موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است که رضوان خدا بر تمامی آنان باد!

به شگفت آمدم که این همه شگفتی ها و کرامت ها جز از چنین آقایی سر نمی زند.


[۱]. الحجرات ۱۲.

[۲]. طه ۲۰.

[۳]. إحقاق الحقّ ج ۱۲ ص ۳۱۵، حکمت نامه جوان ص ۳۶۸.