احادیث داستانی دلیل خودداری یوسف از گناه با زلیخا

آنچه یوسف را از گناه همبستری با زلیخا نگه داشت، باور داشتن خدا و قیامت بود.

بحار الأنوار عن ابن عباس:

مَکثَ یوسُف(ع) فی مَنزِلِ المَلِک وزلیخا ثَلاثَ سِنینَ، ثُمَّ أحَبَّتهُ فَراوَدَتهُ، فَبَلَغَنا ـ اللّهُ أعلَمُ ـ أنَّها مَکثَت سَبعَ سِنینَ عَلی صَدرِ قَدَمَیها وهُوَ مُطرِقٌ إلَی الأَرضِ، لا یرفَعُ طَرفَهُ إلَیها مَخافَةً مِن رَبِّهِ، فَقالَت یوما: اِرفَع طَرفَک وَانظُر إلَی.

قالَ: أخشَی العَمی فی بَصَری.

قالَت: ما أحسَنَ عَینَیک!

قالَ: هُما أوَّلُ ساقِطٍ عَلی خَدّی فی قَبری.

قالَت: ما أطیبَ ریحَک!

قالَ: لَو سَمِعتِ رائِحَتی بَعدَ ثَلاثٍ مِن مَوتی لَهَرَبتِ مِنّی.

قالَت: لِمَ لا تَقرُبُ مِنّی؟

قالَ: أرجو بِذلِک القُربَ مِن رَبّی.

قالَت: فَرشِی الحَریرُ فَقُم وَاقضِ حاجَتی.

قالَ: أخشی أن یذهَبَ مِنَ الجَنَّةِ نَصیبی.

قالَت: اُسَلِّمُک إلَی المُعَذِّبینَ.

قالَ: إذا یکفینی رَبّی.[۱]

بحار الأنوار ـ به نقل از ابن عبّاس ـ:

یوسف(ع)، سه سال در خانه پادشاه و زلیخا زندگی کرد. سپس زلیخا به یوسف(ع) علاقه مند شد و از او درخواست کام گرفتن کرد. چنین به ما رسیده ـ البته خدا داناست ـ که زلیخا، هفت سال بر نوک پا ایستاد و یوسف(ع) به زمین نگاه می کرد و از ترس پروردگار، چشم از زمین برنمی داشت. روزی زلیخا گفت: چشم بردار و مرا بنگر.

یوسف(ع) گفت: «از نابینا شدن چشمانم می ترسم».

زلیخا گفت: چشم هایت چه قدر زیباست!

یوسف(ع) گفت: «دو چشم، اوّلین عضوهایی هستند که در قبر بر گونه هایم می افتند».

زلیخا گفت: چه بوی خوشی داری!

یوسف(ع) گفت: «اگر [بدی] بوی مرا سه روز پس از مرگم استشمام می کردی، از من فرار می کردی».

زلیخا گفت: چرا به من نزدیک نمی شوی؟

یوسف(ع) گفت: «با این دوری، به قرب پروررگارم امید دارم».

زلیخا گفت: بستر من از حریر است، برخیز و خواسته ام را برآور.

یوسف(ع) گفت: «می ترسم بهره ام از بهشت از کف برَوَد».

زلیخا گفت: تو را به شکنجه گرها می سپارم.

یوسف(ع) گفت: «آن هنگام، پروردگارم مرا بس است».

[۱]. بحار الأنوار ج ۱۲ ص ۲۷۰ ح ۴۵، حکمت نامه جوان ص ۳۲۰.