احادیث داستانی احترام به پدر

پس از سال ها دوری وقتی که یوسف(ع) با پدرش یعقوب(ع) دیدار کردند، یعقوب ار مرکبش پیاده شد اما یوسف خیر. به همین دلیل، دیگر از نسل یوسف پیامبری برگزیده نشد.

الإمام الصادق(ع):

لَمّا تَلَقّی یوسُف یعقوبَ تَرَجَّلَ لَهُ یعقوبُ ولَم یتَرَجَّل لَهُ یوسُف، فَلَم ینفَصِلا مِنَ العِناقِ حَتّی أتاهُ جَبرَئیلُ، فَقالَ لَهُ: یا یوسُف، تَرَجَّلَ لَک الصِّدّیقُ ولَم تَتَرَجَّل لَهُ! ابسُط یدَک، فَبَسَطَها فَخَرَجَ نورٌ مِن راحَتِهِ.

فَقالَ لَهُ یوسُف: ما هذا؟

قالَ: هذا آیةٌ لا یخرُجُ مِن عَقِبِک نَبِی عُقوبَةً.[۱]

امام صادق(ع):

وقتی یوسف(ع) با یعقوب(ع) ملاقات کرد، یعقوب(ع)پیاده شد؛ ولی یوسف(ع) پیاده نشد. هنوز از آغوش یکدیگر جدا نشده بودند که جبرئیل(ع) بر یوسف(ع)فرود آمد و به وی گفت: «ای یوسف! صدّیق (یعقوب) برای تو پیاده شد؛ ولی تو برایش پیاده نشدی. دستت را باز کن».

یوسف(ع)، دستش را باز کرد. نوری از کف دستش بیرون رفت. یوسف(ع)به جبرئیل گفت: این، چه بود؟

جبرئیل(ع) گفت: «این، نشانه ای است که به عنوان کیفر، از نسل تو پیامبری بیرون نخواهد آمد».


[۱]. علل الشرائع ص ۵۵ ح ۱، حکمت نامه جوان ص ۳۲۸.