احادیث داستانی عفت چشم

حضرت موسی(ع) برای اینکه به دختر شعیب نگاه نکند هنگام راه رفتن، از او خواست که از پشت سر حرکت کند و با سنگ، مسیر را نشان او دهد.

الإمام علی(ع):

فَلَمّا رَجَعَتِ ابنَتا شُعَیب إلی شُعَیب، قالَ لَهُما: أسرَعتُمَا الرُّجوعَ! فَأَخبَرَتاهُ بِقِصَّةِ موسی(ع) ولَم تَعرِفاهُ.

فَقالَ شُعَیب لِواحِدَةٍ مِنهُنَّ: اِذهَبی إلَیهِ فَادْعیهِ لِنَجزِیهُ أجرَ ما سَقی لَنا، فَجاءَت إلَیهِ کما حَکی اللّهُ تَعالی«تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیآءٍ»، فَقالَت:«إِنَّ أَبِی یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ مَا سَقَیتَ لَنَا»فَقامَ موسی(ع) مَعَها ومَشَت أمامَهُ فَسَفَقَتهَا الرِّیاحُ فَبانَ عَجُزُها.

فَقالَ لَها موسی: تَأَخَّری و دُلّینی عَلَی الطَّریقِ بِحَصاةٍ تُلقیها أمامی أتبَعها، فَأَ نَا مِن قَومٍ لا ینظُرونَ فی أدبارِ النِّساءِ، فَلَمّا دَخَلَ عَلی شُعَیب قَصَّ عَلَیهِ قِصَّتَهُ.

فَقالَ لَهُ شُعَیب:«لاَ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّــلِمِینَ».

قالَت إحدی بَناتِ شُعَیب:«یـأَبَتِ اسْتَـئجِرْهُ إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَـئجَرْتَ الْقَوِی الْأَمِینُ».[۱]

فَقالَ لَها شُعَیب: أمّا قُوَّتُهُ فَقَد عَرَفتیهِ أ نَّهُ یستَقِی الدَّلوَ وَحدَهُ، فَبِمَ عَرَفتِ أمانَتَهُ؟

فَقالَت: إنَّهُ لَمّا قالَ لی: تَأَخَّری عَنّی ودُلّینی عَلَی الطّریقِ فَأَ نَا مِن قَومٍ لا ینظُرونَ فی أدبارِ النِّساءِ، عَرَفتُ أنَّهُ لَیسَ مِنَ القَومِ الَّذینَ ینظُرونَ فی أعجازِ النِّساءِ، فَهذِهِ أمانَتُهُ.[۲]

امام علی(ع):

چون دختران شعیب، نزد پدر باز گشتند، پدر، بدانان گفت: «زود برگشتید؟!».

آنان، داستان موسی(ع) را باز گفتند، ولی وی را نمی شناختند. شعیب(ع)، به یکی از آنان گفت: «به سویش برو و او را فرا خوان تا پاداش آب دادن به گوسفندان را به وی بدهیم».

دختر به سوی موسی(ع) آمد و آن چنان که خداوند در قرآن حکایت می کند: «با شرم، راه می رفت» و گفت: پدرم، تو را می خوانَد تا پاداش آب دادن به گوسفندان را به تو بدهد.

موسی(ع) به همراه دختر برخاست. دختر از جلو حرکت می کرد و چون باد لباسش را تکان داد و پشتش نمایان می شد، موسی(ع) به وی گفت: «پشت سرِ من، حرکت کن و مرا با ریگ هایی که به جلو پرتاب می کنی، راهنمایی کن؛ چرا که ما مردمانی هستیم که به پشت سرِ زنان، نگاه نمی کنیم».

وقتی موسی(ع) بر شعیب(ع) وارد شد، داستانش را برای شعیب(ع)، باز گفت. شعیب(ع) به وی گفت: «مترس! از دست ستمگران، نجات یافتی».

یکی از دختران شعیب گفت: «ای پدر! او را استخدام کن؛ چرا که بهترین کسی است که استخدام می کنی. هم نیرومند [و هم] امانتدار است».

شعیب(ع) به آن دختر گفت: نیرومندی اش را با کشیدن دلو از چاه به تنهایی، دانستی، امانتداری اش را از کجا شناختی؟

دختر گفت: آن گاه که به من گفت: «پشتِ سرم حرکت کن و مرا راهنمایی نما؛ چرا که ما مردمانی هستیم که به پشت سرِ زنان، نگاه نمی کنیم»، دانستم که او از مردمانی است که به پشت سرِ زنان، نگاه نمی کند و این، نشانه امانتداری اش بود.


[۱]. القصص ۲۵، ۲۶.

[۲]. تفسیر القمّی ج ۲ ص ۱۳۸، حکمت نامه جوان ص ۳۳۴.