احادیث داستانی بیعت دوم عقبه

حدیثی در مورد ماجرای بیعت دوم عقبه

السیرة النبویة لابن هشام عن کعب بن مالک ـ وکانَ مِمَّن شَهِدَ العَقَبَةَ وبایعَ رَسولَ اللّهِ(ص) بِها ـ:

خَرَجنا إلَی الحَجِّ، وواعَدَنا رَسولُ اللّهِ(ص) العَقَبَةَ مِن أوسَطِ أیامِ التَّشریقِ، فَلَمّا فَرَغنا مِنَ الحَجِّ، وکانَتِ اللَّیلَةُ الَّتی واعَدَنا رَسولُ اللّهِ(ص) لَها، ومَعَنا عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ حَرامٍ أبو جابِرٍ؛ سَیدٌ مِن ساداتِنا، وشَریفٌ مِن أشرافِنا أخَذناهُ مَعَنا، وکنّا نَکتُمُ مَن مَعَنا مِن قَومِنا مِنَ المُشرِکینَ أمرَنا، فَکلَّمناهُ وقُلنا لَهُ: یا أبا جابِرٍ، إنَّک سَیدٌ مِن ساداتِنا وشَریفٌ مِن أشرافِنا، وإنّا نَرغَبُ بِک عَمّا أنتَ فیهِ أن تَکونَ حَطَبا لِلنّارِ غَدا. ثُمَّ دَعَوناهُ إلَی الإِسلامِ، وأَخبَرناهُ بِمیعادِ رَسولِ اللّهِ(ص) إیانَا العَقَبَةَ. قالَ: فَأَسلَمَ وشَهِدَ مَعَنَا العَقَبَةَ، وکانَ نَقیبا.

قالَ: فَنِمنا تِلک اللَّیلَةَ مَعَ قَومِنا فی رِحالِنا، حَتّی إذا مَضی ثُلُثُ اللَّیلِ خَرَجنا مِن رِحالِنا لِمیعادِ رَسولِ اللّهِ(ص)، نَتَسَلَّلُ تَسَلُّلَ القَطا مُستخَفینَ، حَتَّی اجتَمَعنا فِی الشِّعبِ عِندَ العَقَبَةِ، ونَحنُ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ رَجُلاً، ومَعَنَا امرَأَتانِ مِن نِسائِنا: نُسَیبَةُ بِنتُ کعبٍ اُمُّ عُمارَةَ؛ إحدی نِساءِ بَنی مازِنِ بنِ النَّجّارِ، وأَسماءُ بِنتُ عَمرِو بنِ عَدِی بنِ نابِئٍ؛ إحدی نِساءِ بَنی سَلِمَةَ وهِی اُمُّ مَنیعٍ.

قالَ: فَاجتَمَعنا فِی الشِّعبِ نَنتَظِرُ رَسولَ اللّهِ(ص)، حَتّی جاءَنا ومَعَهُ عَمُّهُ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ، وهُوَ یومَئِذٍ عَلی دینِ قَومِهِ، إلّا أنَّهُ أحَبَّ أن یحضُرَ أمرَ ابنِ أخیهِ ویتَوَثَّقَ لَهُ. فَلَمّا جَلَسَ کانَ أوَّلَ مُتَکلِّمٍ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ، فَقالَ:

یا مَعشَرَ الخَزرَجِ ـ قالَ: وکانَتِ العَرَبُ إنَّما یسَمّونَ هذَا الحَی مِنَ الأَنصارِ الخَزرَجَ؛ خَزرَجَها وأَوسَها ـ إنَّ مُحَمَّدا مِنّا حَیثُ قَد عَلِمتُم، وقَد مَنَعناهُ مِن قَومِنا مِمَّن هُوَ عَلی مِثلِ رَأینا فیهِ، فَهُوَ فی عِزٍّ مِن قَومِهِ ومَنَعَةٍ فی بَلَدِهِ، وإنَّهُ قَد أبی إلَا الاِنحِیازَ إلَیکم وَاللُّحوقَ بِکم، فَإِن کنتُم تَرَونَ أنَّکم وافونَ لَهُ بِما دَعَوتُموهُ إلَیهِ ومانِعوهُ مِمَّن خالَفَهُ، فَأَنتُم وما تَحَمَّلتُم مِن ذلِک، وإن کنتُم تَرَونَ أنَّکم مُسلِموهُ وخاذِلوهُ بَعدَ الخُروجِ بِهِ إلَیکم، فَمِنَ الآنَ فَدَعوهُ، فَإِنَّهُ فی عِزٍّ ومَنَعَةٍ مِن قَومِهِ وبَلَدِهِ.

قالَ: فَقُلنا لَهُ: قَد سَمِعنا ما قُلتَ، فَتَکلَّم یا رَسولَ اللّهِ، فَخُذ لِنَفسِک ولِرَبِّک ما أحبَبتَ.

قالَ: فَتَکلَّمَ رَسولُ اللّهِ(ص)، فَتَلَا القُرآنَ ودَعا إلَی اللّهِ ورَغَّبَ فِی الإِسلامِ، ثُمَّ قالَ: اُبایعُکم عَلی أن تَمنَعونی مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَکم وأَبناءَکم.

قالَ: فَأَخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِیدِهِ، ثُمَّ قالَ: نَعَم، وَالَّذی بَعَثَک بِالحَقِّ نَبِیا، لَنَمنَعَنَّک مِمّا نَمنَعُ مِنهُ اُزُرَنا، فَبایعنا یا رَسولَ اللّهِ.[۱]

السیرة النبویة، ابن هشام ـ به نقل از کعب بن مالک که از حاضرانِ در عقبه بود و در آن جا با پیامبر خدا(ص) بیعت کرد ـ:

ما برای حج ره سپار شدیم و با پیامبر خدا(ص) قرار گذاشتیم که در نیمه ایام تشریق، در عقبه جمع شویم. چون از حج فراغت یافتیم و شبِ وعده ما با پیامبر خدا(ص) فرا رسید، ابو جابر عبد اللّه بن عمرو بن حرام که از مهتران و بزرگان ماست، با ما بود. او را هم با خود آورده بودیم. ما کار [و هدف] خویش را از مشرکان قوم خود، پنهان می داشتیم؛ امّا با او صحبت کردیم و گفتیم: ای ابو جابر! تو از جمله سروران و بزرگان ما هستی، و بیم داریم بر این دین که داری، فردای قیامت هیزم دوزخ باشی. آن گاه او را به اسلام فرا خواندیم و گفتیم که ما در عقبه با پیامبر خدا(ص) وعده داریم. ابو جابر، اسلام آورد و با ما به عقبه آمد و یکی از نقیبان شد.

آن شب را با قوم خود در چادرهایمان ماندیم، تا این که یک سوم شب گذشت. از چادرهایمان ره سپار وعده گاه پیامبر خدا(ص) شدیم. مانند مرغ سنگ خواره، مخفیانه می رفتیم تا این که در درّه نزدیک عقبه گرد آمدیم. ما هفتاد و سه مرد بودیم و دو زن نیز با ما بودند: امّ عماره نُسَیبه دختر کعب (یکی از زنان بنی مازن بن نجّار) و امّ منیع، اسماء دختر عمرو بن عدی بن نابی (یکی از زنان بنی سلِمه).

در شعب، منتظر پیامبر خدا(ص) ماندیم، تا این که همراه عمویش عبّاس بن عبد المطّلب آمد. عبّاس در آن وقت، هنوز بر دین قوم خویش بود؛ امّا دوست داشت که در جریان کار برادرزاده اش باشد و برای او پیمان بگیرد. چون پیامبر(ص) نشست، عبّاس بن عبد المطّلب آغاز به سخن کرد و گفت: ای گروه خزرج! (عرب ها این تیره از انصار را اعم از اوس و خزرج، خزرج می گفتند) شما می دانید که محمّد در میان ما چه منزلتی دارد، و ما او را از گزند قوم خود که آنان نیز همچون ما به او می نگرند، حفظ کرده ایم، و او در میان قوم خویش، عزیز و در شهر خود، از گزند، مصون است؛ لیکن او خود اصرار دارد که به شما ملحق شود. بنا بر این، اگر می دانید که به وعده های خود به او وفا می کنید و در برابر مخالفانش از وی حمایت می نمایید، شما می دانید و آنچه متعهّد می شوید؛ امّا اگر می دانید که پس از بردنش به نزد خود، او را تنها می گذارید و یاری اش نمی رسانید، از هم اکنون او را وا گذارید؛ زیرا در میان قوم و دیار خویش در عزّت و حمایت به سر می برد.

به عبّاس گفتیم: آنچه تو گفتی، شنیدیم. اکنون شما سخن بگو ـ ای پیامبر خدا ـ و هر پیمانی که می خواهی، برای خودت و پروردگارت بگیر.

پیامبر خدا(ص) زبان به سخن گشود و قرآن خواند و به خدا دعوت نمود و به اسلام ترغیب نمود و سپس فرمود: «با شما بیعت می کنم بر این که مرا همچون زنان و فرزندان خویش حمایت کنید».

براء بن معرور، دست ایشان را گرفت و گفت: سوگند به خدایی که تو را به حق فرستاد، تو را همانند کسان خویش حمایت می کنیم. پس با ما بیعت کن، ای پیامبر خدا!


[۱]السیرة النبویة لابن هشام: ج ۲ ص ۸۳، مسند ابن حنبل: ج ۵ ص ۳۵۸ ح ۱۵۷۹۸، تاریخ الطبری: ج ۲ ص ۳۶۱، اُسد الغابة: ج ۱ ص ۳۶۵ الرقم ۳۹۲ کلّها نحوه، کنز العمّال: ج ۸ ص ۲۹ ح ۲۱۷۲۲ نقلاً عن أبی نعیم، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۶، ص ۳۹۲.