احادیث داستانی نقشه برادران یوسف(ع)

نقشه برادران یوسف(ع) در مورد کشتن حضرت یوسف(ع) در این روایت آمده است.

الإمام الباقر(ع):

أنَّهُ کانَ مِن خَبَرِ یوسُفَ(ع) أنَّهُ کانَ لَهُ أحَدَ عَشَرَ أخاً، فَکانَ لَهُ مِن اُمِّهِ أخٌ واحِدٌ یسَمّی بِنیامینَ، وکانَ یعقوبُ إسرائیلَ اللّهِ ومَعنی إسرائیلِ اللّهِ: خالِصُ اللّهِ ـ ابنَ إسحاقَ نَبِی اللّهِ ابنِ إبراهیمَ خَلیلِ اللّهِ. فَرَأی یوسُفُ هذِهِ الرُّؤیا ولَهُ تِسعُ سِنینَ، فَقَصَّها عَلی أبیهِ، فَقالَ یعقوبُ:«یابُنَی لَا تَقْصُصْ رُءْیاک عَلَی إِخْوَتِک فَیکیدُواْ لَک کیدًا إِنَّ الشَّیطَانَ لِلْاءِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ».

[قَولُهُ]:«فَیکیدُواْ لَک کیدًا»أی یحتالوا عَلَیک. فَقالَ یعقوبُ لِیوسُفَ:«وَ کذَلِک یجْتَبِیک رَبُّک وَ یعَلِّمُک مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَ یتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَ عَلَی ءَالِ یعْقُوبَ کمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیک مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّک عَلِیمٌ حَکیمٌ»[۱].

وکانَ یوسُفُ مِن أحسَنِ النَّاسِ وَجهاً، وکانَ یعقوبُ یحِبُّهُ ویؤثِرُهُ عَلی أولادِهِ، فَحَسَدوهُ إخوَتُهُ عَلی ذلِک، وقالوا فیما بَینَهُم ما حَکی اللّهُ عز و جل:«إِذْ قَالُواْ لَیوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ»أی جَماعَةٌ«إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ»[۲]، فَعَمَدوا عَلی قَتلِ یوسُفَ، فَقالوا: نَقتُلُهُ حَتّی یخلُوَ لَنا وَجهُ أبینا! فَقالَ لاوی: لا یجوزُ قَتلُهُ، ولکن نُغَیبُهُ عَن أبینا ونَحنُ نَخلو بِهِ، فَقالوا کما حَکی اللّهُ عز و جل:«قَالُواْ یاأَبَانَا مَا لَک لَا تَأْمَنَّا عَلَی یوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ * أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یرْتَعْ وَ یلْعَبْ»أی یرعَی الغَنَمَ ویلعَبُ«وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»فَأَجرَی اللّهُ عَلی لِسانِ یعقوبَ:«إِنِّی لَیحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَ أَخَافُ أَن یأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ»فَقالوا کما حَکی اللّهُ:«لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ»[۳]؛ وَالعُصبَةُ عَشَرَةٌ إلی ثَلاثَةَ عَشَرَ.«فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن یجْعَلُوهُ فِی غَیـبَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَینَا إِلَیهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَا یشْعُرُونَ»أی لَأَخبَرَنَّهُم بِما هَمُّوا بِهِ.[۴]

امام باقر(ع):

از اخبار مربوط به یوسف(ع)، این است که او یازده برادر و نیز یک برادر مادری به نام بنیامین داشت. یعقوب، اسرائیل اللّه ـ اسرائیل اللّه، یعنی مخلص خدا ـ پسر اسحاق نبی اللّه، پسر ابراهیم خلیل اللّه بود. یوسف، این خواب را در نُه سالگی دید و آن را برای پدرش بازگو کرد. یعقوب گفت: «ای پسرم خوابت را برای برادرانت بازگو نکن، تا مبادا حیله ای در باره تو به کار برند، که شیطان، دشمن آشکار انسان است».

این سخن خداوند: «حیله ای در باره تو به کار برند» یعنی: علیه تو نقشه بکشند. یعقوب به یوسف فرمود: «این چنین، پروردگارت تو را برگزیده، و تأویل رخدادها را به تو آموخته، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام کرده است، همان گونه که نعمتش را پیش تر بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرده است؛ چرا که پروردگار تو دانای حکیم است».

یوسف، زیباترینِ مردم بود. یعقوب، او را دوست داشت و بر دیگر فرزندانش ترجیح می داد. برادرانش به خاطر این، بر وی حسد بردند و بر اساس آنچه خداوند حکایت کرده، در میان خود گفتند: «هنگامی که گفتند: یوسف و برادرش، محبوب تر از ما نزد پدرمان است، در حالی که ما عصبه ایم» یعنی چندین نفریم. «همانا پدرمان در گم راهی آشکاری است». آنان دست به کارِ کشتن یوسف شدند و گفتند: او را می کشیم تا توجّه پدر ما، به ما باشد.

لاوی گفت: کشتن یوسف، درست نیست؛ امّا او را از جلوی چشم پدرمان دور می کنیم. ما او را از این جا می بریم.

آنان ـ همان گونه که خدای عزوجل حکایت کرده ـ، «گفتند: ای پدر! چرا تو ما را در باره یوسف، امین نمی دانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم؟ او را فردا با ما بفرست تا بگردد و بازی کند»، یعنی همان گونه که گوسفند می گردد و می چرد و بازی می کند. «ما به خوبی، نگهبان او هستیم». خداوند بر زبان یعقوب آورد که: «این که شما او را ببرید، سخت مرا نگران می کند و می ترسم که گرگ، او را بخورد و شما از او غفلت کنید».

آنان ـ همان گونه که خداوند، حکایت کرده ـ، گفتند: «اگر گرگ او را بخورد، با این که ما عُصبه ایم، ما خسارت زده خواهیم بود». عصبه، یک گروه ده تا سیزده نفره است. «پس وقتی یوسف را بردند، هم داستان شدند که او را در نهان خانه چاه قرار دهند. به او وحی کردیم که: قطعا آنان را در باره از این کارشان ـ در حالی که نمی دانند ـ با خبر خواهی کرد».


[۱]. یوسف: ۶.

[۲]. یوسف: ۸.

[۳]. یوسف: ۱۴.

[۴]. تفسیر القمّی: ج ۱ ص ۳۳۹ عن جابر، بحار الأنوار: ج ۱۲ ص ۲۱۷، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۵، ص ۴۸۲.