چند كه تأثيرى نداشت و ايشان دست از كفر خويش بر نمىداشتند. در اين ميان، - به روايت خطبه قاصعه - وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار ايمان مىكرد و مىفرمود: لا اِله اِلّااللَّهُ فاِنَّى اَوَّلُ مُؤمنٍ بك يا رَسُولَ اللَّه وَ اَوَّلُ مَن اَقَرَّ باَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ ما فَعَلَتْ باَمرِ اللَّه تعالى تصديقاً لِنبُوّتك و اجلالاً لِكَلمتِكَ. آنها به طعنه مىگفتند: هَلْ يُصَدِّقُكَ فى اَمرِكَ اِلّا مثل هذا. (38: خطبه 192)
در همه اين احوال - كه نشان از آشكارى اصل دعوت دارد - يك نكته جالب توجّه است و آن اينكه قريش با پيامبر صلى اللَّه عليه وآله على رغمِ افكار، ستيزه و خصومت نمىكردند و فقط هر گاه كه بر آنها مىگذشت، به وى اشاره كرده و مىگفتند: پسر «بنى عبدالمطّلب» از آسمان، سخن مىگويد. (1: ص 103، نقل از سيرة النبى، 1/275 و الطبقات الكبرى 1/199)
با اين توجّه، باز سؤال خود را تكرار مىكنيم كه پس، پيامبر صلى اللَّه عليه وآله از مخالفت در بابِ چه امرى خائف بود؟ و چه چيز را مكتوم مىداشت؟ به نظر مىرسد كه ديگر پاسخِ سؤال روشن باشد. لكن براى تأمّل بيشتر، سؤال ديگرى را طرح مىكنيم و آن اينكه چرا قريش على رغم آشكار بودن دعوت و اطلاع دقيق از محتواىِ آن، در اين سه سال، با پيامبر صلى اللَّه عليه وآله ستيز و مخاصمهاى نمىورزيدند و به اصطلاح مدارا مىكردند؟
پاسخ اين سؤال در سيره ابن هشام آمده است:
وفى رواية: اَنَّهُ اَتى بنى عامر بن صَعصَعةِ، فدعاهم الى اللَّه - عَزَّوَجلَّ - و عَرَضَ عليهم نفسَه. فقال لهم رَجلٌ منهم يُقالُ لَه بَيْحَرةُ بن فراس: و اللَّهِ لَو اَنَّى اَخَذْتُ هذا الفَتى من قُرَيشٍ لاَكَلْتُ بِهِ العَرَبِ. ثُمّ قالَ له: اَرَأَيْتَ اِنْ نَحْنُ تابَعْناك عَلى اَمْرِكَ، ثمّ اَظهَرَكَ اللَّهُ عَلى مَنْ خالَفَكَ، اَيكونُ لَنَا الاَمرُ مِنْ بَعدك؟ قال صلى اللَّه عليه وآله: الاَمْرُ اِلى اللَّهِ يَضَعُهُ حيثُ يَشاءُ. قال: اَفَنُهْدِفُ نُحُورَنا لِلعَرب دونك، فاِذا اَظْهَرَكَ اللَّهُ كانَ الاَمْرُ لِغَيْرِنا!؟ لا حاجَةَ لَنا بِاَمْرِك، فَاَبَوا عَلَيه. (15: ج 1، ص 387)
در اين سالها، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله در وقت آمدنِ قبائل گوناگون به مكّه، بديشان