پايان سالهاى ابرى « بازخوانى مجدّد يوم الدار » - صفحه 81

معقول و منطقى نبود كه اين امر مهمّ توسط پيامبر صلى اللَّه عليه وآله معرّفى شود؟ و از سوى ديگر از جانبِ جمع دستكم يكى بپرسد كه آخر اين چه امرى است كه شما آورده‏ايد كه خير دنيا و آخرت در آن است و....؟
و اساساً چگونه قابل پذيرش است كه پيامبرى كه همه كردار و گفتارش مبتنى بر وحى الاهى و حكمت متعالى است، بدون دادنِ هيچ توضيحى درباره امرى كه آورده ناگهان بپرسد كه حال چه كسى مرا در اين امر وزارت مى‏كند تا برادر و وصىّ و جانشين من باشد؟
حال پاسخِ مردم چيست؟ سكوت. چرا هيچ كسى نمى‏پرسد كه آخر در چه امرى بايد تو را يارى كنيم تا برادر و وصىّ و جانشين تو گرديم؟ اينها همه دلالت مى‏كند بر اينكه همه از اصل دعوت به خوبى آگاه بوده‏اند و مى‏دانستند كه دليل دعوت شدن شان بدين مهمانى باخبر شدن از اصل رسالت نيست. بلكه باخبر شدن از مسأله‏اى است كه تا كنون پنهان بوده و پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله نهايت اكتتام را در مورد آن داشته و از ظهور آن خائف بوده است و آن نيست مگر امر وزارت و خلافت و وصايتِ اميرالمؤمنين عليه السلام.
و امّا دليل اين همه خوف و اكتتام چه بوده است؟ اميرالمؤمنين در همين حديث يوم الدار در وصفِ خويش كلامى دارند كه به نظر ما، پاسخ سؤال مذكور است: و اِنّى اَحْدَثُهُم سِنّاً و اَرمَصُهُم عيناً و اعظَمُهُم بطناً و أحمَشُهُم ساقاً، يعنى من در ميان آن جمع از همه، كم سالتر بودم و چشمانم پرقى‏تر و شكمم بزرگتر و ساق پاهايم نازكتر بود. در جامعه‏اى كه سن و شيخوخيّت، معيار برترى است، بديهى است كه كار عظيم وزارت و وصايت و خلافت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله را به نوجوانى سپردن، با واكنشِ منفى روبرو مى‏شود1 كه شد، چنانكه وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام قبول امر كردند و پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله نيز صراحةً فرمودند كه
اِن هذا اَخى و وصيىِّ و خليفتى فيكم فاسمعوا له و

1.اين واكنش مى‏توانست به انكار اصل رسالت هم بيانجامد، چنانكه در واقعه غدير اتّفاق افتاد (۲۷: ذيل سوره معارج، آيه ۱ تا ۳)

صفحه از 93