پايان سالهاى ابرى « بازخوانى مجدّد يوم الدار » - صفحه 88

عبدِ مناف، اظهار داشتند. قرار شد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله را در مسجد الحرام به هنگام نماز از پاى درآورد. لكن خداى تعالى مانع شد. و ابوجهل با رنگ پريده و دست خالى بازگشت. (15: ج 1، ص 298)
2- 6- 6. ادامه انديشه ترور در شعبِ ابى طالب:
در مدّت دو يا سه سالى كه بنى هاشم در شعب بودند، گاهى ابوطالب، اواخر شب پيامبر را به جاى ديگر مى‏برد. و فرزندش على عليه السلام را بر جايش مى‏خوابانيد تا اگر از سوى كفار قريش خطرى متوجّه جانِ رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله باشد، آن حضرت سالم بماند. (2: ج 13، ص 256)
2- 6- 7. تقاضاىِ رسمى از ابوطالب، جهتِ قتل پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله:
به ابوطالب گفتند: عمارة بن وليد را از ما بپذير، و در مقابل پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله را به ما بده تا او را بكشيم. حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: به خدا قسم، به بد چراگاهى هدايتم كرديد. آيا فرزندتان را به من مى‏دهيد تا نگهدارى كنم و در برابر، فرزندم را مى‏گيريد تا بكشيد؟ اين كار به خدا قسم، هرگز انجام نخواهد شد. (46: ج 3، ص 83)
2- 6- 8. شكنجه تازه مسلمانان: به تدريج افرادى به اسلام گرويدند، هم از بنى هاشم همچون جعفر ابن ابى طالب و حمزه و هم از غير آنان، چون بلال و عمار و ياسر و سميّه، و حتى از خارج مكّه چون ابوذر كه قريش تصميم به آزار و شكنجه ضعيف‏ترين ايشان گرفت تا مگر از اسلام باز گردند. (15: ج 1، ص 339 - 342؛ نيز: كامل ابن‏اثير، ج 2، ص 45 - 47)
2- 6- 9. كمك گرفتن از اهل كتاب: قريش، افرادى را به مدينه فرستادند تا از دانايان يهود راهنمايى گيرند. آنها هم گفتند: درباره سه مسأله بپرسيد تا صدق و كذب او معلوم شود: اصحاب كهف، ذوالقرنين و روح. آمدند و پرسيدند و پاسخ شنيدند، لكن ايمان نياوردند. (1: ص 126)
2- 6- 10. اتحاد عليه بنى هاشم: عهدنامه‏اى نوشتند كه طىّ آن با احدى از بنى

صفحه از 93