4. بهرهمندي از روشهاي فراگير فهم حديث:
در آثار فقه الحديثي عالمان دين۱ ، روشهايي فراگير به چشم ميآيد كه همگان از آن كم و بيش بهره بردهاند. شيخ بهايي نيز در كتابهاي خود از اين روشهاي فراگير و شناخته شده استفاده كرده است. تكيه بر فهم عرفي و رايج ميان مردم در شرح حديث از آن نمونههاست.۲ نيز در كنار برداشتهاي عرفي از كاربرد ذوق عرفاني در فهم حديث غافل نمانده است.۳ او در حل تعارض ميان احاديث از ضوابط علم اختلاف الحديث استفاده كرده است.۴ و در كشف معناي مقصود، به ارائه خانواده حديث پرداخته است.۵ و بالاخره نسبت به تقيهاي بودن برخي احاديث و در نتيجه، خارج بودن از حجيت عمل، هوشياري خود را نشان داده است.۶
3. دانش رجال
محدثان بزرگ قدرشناس اسناد حديث بودهاند و جايگاه رجال حديث را معتبر ميشمردند؛ حتي عالمان متقدم، همچون كليني و صدوق ـ كه «اعتماد به صدور حديث»، ملاك صحت حديث نزدِ آنان بوده است ـ كتابهاي حديثي خود را با سند كامل نگاشتهاند و با دقت در رجال احاديث خود گامهاي بزگي به نفع دانشمندان پس از خود برداشتند؛ اگر چه بر مبناي خودشان نيز وجود اسناد معتبر و صحيح مهم بود، چرا كه سند صحيح براي حديث، از قويترين عوامل اعتماد به صدور حديث بوده است.
از زمان علامه حلي (م 726 ق) به بعد، با از ميان رفتن قراين صدور حديث، ملاك اعتماد به حديث نزد عالمان شيعه از وثاقت صدوري به وثاقت سندي تبديل شد. پس اسناد و رجال حديث بيش از پيش مورد توجه و تأمل قرار گرفت و كتب رجالي جديدي تدوين شد شيخ بهايي يكي از عالمان اين دوره است. آن بزرگوار ـ كه از حديث در كتابهاي متعدد خويش بهره برده است ـ نميتوانست نسبت به رجال بي تفاوت باشد. از اين رو، در كتب درايه، حديث و حتي فقهي او نگاه رجالي و بررسيهاي سندي به خوبي مشهود است. او علاوه بر آنكه در بيشتر كتب حديثي و فقهياش فايدههاي خوبي در رجال و مباني آن ارائه كرده، چندين كتاب و رساله مستقل در اين موضوع نگاشت.
كتاب اربعين حديث ـ كه تأليفي اخلاقي و فقه الحديثي است ـ همه احاديثش داراي سند كامل است. هر چند چنين تأليفي دليلي بر رجالي بودن نويسنده نيست، اما نشانهاي است بر اين كه نويسنده به رجال حديث اهميت ميدهد. او در سند اين احاديث، گاهي به تعديل افراد ميپردازد و از آنان به بزرگي ياد ميكند و در كشف اسناد متداخل و داراي حيلوله نظر ميدهد.
1.. ر.ك: مرآة العقول؛ روضة المتقين؛ شرح اصول كافي؛ شرح صحيفه سجاديه.
2.. همان، ص۴۰۶.
3.. همان، ص۴۰۷ و ۴۰۸.
4.. همان، ص۴۰۹ و ۴۱۰؛ الحبل المتين، ص۵۲.
5.. اربعين شيخ بهايي، ص۹۳ و ۹۴.
6.. الحبل المتين، ص۹۵ و ص۱۱۷.