اقسام بدن انسان و نقش آنها در دنيا، برزخ و قيامت - صفحه 112

عقول و نفوس) و عالمِ مادياتِ ‌محض‌ (عالم طبيعت) قرار دارد. از اين رو، نه مجرد محض است و نه مادي محض، بلكه نيمه مجرد (مجرد نسبي) است؛ يعني واجد برخي ويژگي‌‌هاي مجردات و ماديات و فاقد برخي ديگر از آنهاست. به عقيده آنان، موجود مثالي، هر چند داراي صورت جسميه و برخي اعراض جسماني مانند کمّيت (ابعاد سه گانه) و کيفياتي نظير شکل و رنگ است، اما برخلاف اجسام ماديِ خاکي، فاقد هيولاي اولي (ماده اولي ـ ماده۱ ) است و چون قابليت و استعداد انواع تغيير، ناشي از وجود هيولاي اولي است. از اين رو، عالم مثال و موجودات مثالي، عاري از هر گونه حرکت و تغيير و دگرگوني وکَوْن و فساد‌ند؛ زمان و مکان و جهت ندارند و قابل اشاره حسّيه و تقسيم پذير نيستند. نمونه‌هايي از سخنان حكيمان مسلمان را در اين موضوع نقل مي‌كنيم:
فلاسفه اسلام كه عالم را در دو طبقه مجرّد (ارباب انواع مجرده) و مادى خلاصه مى‏كردند، طبقه بينابينى افزودند كه نه كاملاً مجرد بودند و نه كاملاً ماده؛ داراى شكل و قيافه بوده، مانند اشكال در آينه و لكن وزن ندارند، قابل لمس نيستند، اما قابل رؤيت هستند. مقدارى از خواص ماده را دارند و مقدارى از خواص مجردات را و نام آن‏ها را مثل متعلق [ معلّق؟] و اشباح برزخي گذاردند كه برزخ بين مجردات و ماديات‏اند. بنا بر اين، عوالم كلى سه عالم است. مجردات، برازخ و ماديات كه مجردات هم دو بخش‏اند، عقول و نفوس.۲
بعضى از فلاسفه مى‏گويند ميان مجردات محض و ماديات عالمى است كه آن را عالم اشباح مى‏نامند كه برزخ ميان روحانيات و جسمانيات است و از آن جهت اشباح گويند كه داراى مقدار و شكل بوده و شبح و قشر اجسام‏اند و چون داراى ماده نيستند، فوق اجسام‌اند و مانند صُوَرى هستند كه از اشيا در مرآت منعكس مى‏شوند و بالأخره عالمى كه محل صور مقداري است، عالم اشباح مى‏نامند و عالم اشباح مثالي و اشباح جسمي هم ناميده‏اند.۳

1.. بايد توجه کرد که در اصطلاح فيلسوفان مسلمان، واژه «ماده» به دو معنا به‌ کار مي‌رود: الف. به معناي خاص که همان «هيولاي اولي» يا «ماده اولي» است که در اين صورت، معنايي خاص‌تر و محدودتر از جسم دارد. از نظر بسياري از آنان جسم (جوهر جسماني)، مرکب از دو جوهر است؛ هيولي (ماده) و صورت. بنا بر اين، مراد از ماده در اين جا بخشي از جسم است که به عقيده آنها منشاءِ تغيير‌پذيريِ اجسام است و قابليت و استعداد پذيرشِ صورت‌هاي گوناگون را دارد. از نظر آنان، مثلاً، وقتي که آب، گاه صورتِ مايع را از دست مي‌دهد و صورتِ جامد ( يخ ) يا بخار به خود مي‌گيرد، اين ويژگيِ تغيير‌پذيريِ آن ـ يا هر جسم ديگر ـ ، ناشي از وجود هيولاي اولي است که اگر نبود، هيچ جسمي حرکت و تغيير و دگرگوني نمي‌داشت و همواره وضعيتي ثابت بر آن حاکم بود و ـ به اصطلاحِ آنها ـ فعليتِ محض و عاري از هر گونه قوّه و استعداد براي تغيير و تحوّل بود. از ديد‌گاهِ آنان، به همين دليل است که در عالَمِ مجردات ـ که جسم نيستند و از اين روفاقدِ هيولاي اولي هستند، هيچ گونه تغييري، چه در جهتِ افزايش و کمال و چه در جهتِ کاهش و نقصان، در آنها راه ندارد و هر چه هستند همواره بر آن ثابت مي‌مانند. بنا بر اين، در بحث حاضر نيز هنگامي که گفته مي‌شود «عالم مثال و موجودات مثالي، با آن که جسم‌اند، فاقدِ ماده هستند» ، مرادشان از ماده، همان هيولاي اولي است، يعني بر خلاف اجسامِ طبيعيِ خاکي که مرکب از ماده و صورت‌اند، اجسام مثالي، عاري از ماده و فقط صورتِ محض‌اند يعني فقط داراي ظاهر و صورتي جسماني (نظير رنگ و شکل و ابعاد‌اند اما چون جسمشان، هيولايِ اولي ندارد، تغيير و حرکت و زمان و ..... ندارند. اين نظريه که «موجودات غيرِ مادي ـ به همين معناي خاصي که گفته شد ـ ، چه مجردات محض و چه اجسام مثالي، امکان هيچ گونه تغييري ندارند و فاقد زمان و مکان‌اند»، با متون وحياني اسلامي سازگار نيست و آن را در مقالاتي که اندکي بعد نام برده‌ام، به تفصيل نقد و بررسي کرده‌ام. ب. به معنايي عام‌تر که همان جسم است و مترادف با آن به کار رود که در اين حالت، گاه به آن «ماده ثانيه» ( در مقابلِ «ماده اولي» ) گفته مي‌شود.

2.. فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص ۴۴۰، مدخل «مُثُل عقليه».

3.. همان، ص ۸۰ ، مدخل «اشباح جسميه».

صفحه از 130