کتاب و سنت قطعي کردهاند.۱
نكات قابل تأمل در اين احاديث
اکنون بايد ديد آيا اين دو يا سه حديثي که به نگاه رجالي داراي اعتبار و وثوقاند، ميتوانند در مقابل شواهد و قراين ديگر؛ از جمله برخي از آيات و روايات دلالتشان مورد قبول باشد يا نه؟ به نظر ميرسد که پذيرش دلالت اين روايات به دلايلي که در پي ميآيد و احياناً در لا به لاي نوشتههاي پيش به برخي از آنها اشاره شده، کاري مشکل و دشوار است:
1. تعليلي که در حديث صحيح سعيد أعرج۲ آمده که خواب ماندن حضرت رسول صلي الله عليه و آله را رحمت براي امت و به هدف جلوگيري از سرزنش کساني که گاه نماز صبحشان قضا ميشود، ذکر کرده، با آنچه که در روايت صحيح ديگري که در تهذيب الأحكام۳ آمده و در آن، حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمودهاند: «نمتم بوادي الشيطان»، همخواني ندارد؛ زيرا در حديث سعيد اعرج، خواب ماندن حضرت، رحمت الهي براي امت محسوب شده؛ در حالي که در حديث ديگر، شيطان، عامل خواب ماندن معرفي شده است! همين ناهمخواني نيز بين حديث سعيد اعرج و حديثي که شهيد در الذكري نقل کرده، وجود دارد؛ چون در اين حديث، حضرت رسول صلي الله عليه و آله بعد از بيدار شدن ميفرمايد: «قوموا فتحوّ لوا عن مکانکم الذي اصابکم فيه الغفلة»؛ يعني بلند شويد و از جايي که در آن دچار غفلت شدهايد، نقل مکان کنيد. واضح است که حضرت، کمال ناخرسندي و ناخشنودي خود را از اين حالت پيش آمده ابراز ميدارد؛ در حالي که در حديث الكافي گويي آن حضرت اصلاً از جريان پيش آمده ناراحت نشدهاند!
2. از روايتي که شيخ در التهذيب ذکر کرده که حضرت در آن فرمودند: «نمتم بوادي الشيطان» و نيز از آنچه که شهيد در الذكري آورده، چنين فهميده ميشود، آن خوابي که بر حضرت مستولي شد، همانند خوابي است که از جانب شيطان بر بقيه مردم غلبه ميکند؛ در حالي که چنين امري قطعاً نسبت به آن حضرت غير ممکن و ممتنع است؛ چون اين خود به معناي غلبه غفلت بر حضرت خواهد بود. در روايات آمده است: شب را شيطاني است که به او زهاد گويند و چون بنده براي نماز خواندن از خواب بيدار شود، به او گويد: هنوز ساعت تو فرا نرسيده؛ پس بار ديگر از خواب بيدار شده و باز ميگويد: وقتت نرسيده و به همين صورت او را باز ميدارد تا صبح طلوع ميکند. آن گاه در گوش او ادرار کرده و به سرعت ميرود و بر خود ميبالد.۴
1.. الخلاف، ج۴، ص۴۴۸؛ الحاشية علي مدارک الأحکام، ج۳، ص۳۹۵؛ عوائد الأيام، ص۱۴۴.
2.. الکافي، ج۳، ص۲۹۵.
3.. تهذيب الأحکام، ج۲، ص۲۵۵.
4.. المحاسن، ص۸۶؛ مرآة العقول، ج۱۵، ص۱۷۰.