مفيد تعديه باشد مفيد تكثير نخواهد بود!» درست نخواهد بود.
از قراين نادرستي اين پندار:
الف. براى دفع اين پندار كافى است به مثالهايى که ناظر به تكثير و از موادّى اند كه ثلاثى مجرّد و تفعيل آنها هر دو لازم يا هر دو در تعدّى همسان اند، توجّه شود. همچنين اديباني چون سيبويه، ابوالحسن اخفش، ابو على فارسى، أبو عمرو، ابن سيده، نحّاس، ابن قتيبة، ابو العبّاس مبرّد، ابو هلال عسكرى، جوهرى، ابن منظور، فيروزآبادى، راغب، و فيومى، نه خود تنبيهى بر شذوذ و استثنايى بودن آنها دادهاند و نه ديگران در مقام شرح مقالشان توجّهى بدين نكته دادهاند.
نمونههاى مثالهاى مغاير با پندار ابوحيان: موَّتَت، قَوَّمَت، كثَّرتَ، قلَّلتَ، جوَّدتُ، نزَّلتُ، و لا تُصَعِّر، أذِّن، التجريب، روَّأتُ، ضرَّمتها، صَلَّبَ، عبَّسَ، قرَّص، أدب، تكريم، لَيبطِّئنَّ، يثبَّتُ، ضعَّفتُه، نعَّمتُه، علَّمه، طهَّر، برَّز، جوَّل، سار». امّا اينكه در غالب مثالها، اديبان به تكثير، و همساني وضعيت لزوم و تعدّى ثلاثى مجرّد و باب تفعيل آنها اشاره ميکنند، براى روشنتر نماياندن مطلب است؛ زيرا وقتى جهت ديگرى در باب تفعيل آنها متصوّر نباشد، معناى مورد ادّعا نمايانتر مىگردد.
ب. اديبان كهن، تكثير را معناى غالبى تفعيل مىدانند؛ حال اگر تنوّع معانى باب تفعيل به نحو منع جمع مىبود، بدون ترديد معانى بر شمرده در مقابل تكثير، ۱ جايى براى غلبه معناى تكثير باقى نمىگذاشت؛ بويژه با عنايت به اينكه كثرت استعمال باب تفعيل در تعديه نيز خالى از غلبه نيست؛ زيرا به حدّى است كه در قياسى بودن آن ميان نحويان بحث است. با اين كه ديديم، عدّهاى از عالمان سترگ ادبيات عرب، در شمارش معانى باب تفعيل، از بيانى دو گانه بهره مىگيرند و اصل را بر معناى تكثير مىگذارد. ۲
ج. اساسً ويژگى آوايى باب تفعيل و تشديد عين الفعل آن، با معناى تكثير و تكرير تناسب دارد. كثرت و غلبه كاربرد اين هيئت براى چنين معنايى، مؤونه چندانى براى وضع و اختصاص يافتن اين هيئت براى معناى تكثير نمىطلبد. طبيعى است كه كثرت استعمال در مدّتى اندك، چنان علقه و پيوندى ميان اين هيئت و معناى تكثير ايجاد كند و اين معنا را براى اذهان اهل گويش تازى مأنوس گرداند كه از شنيدن واژگانى با اين هيئت بى درنگ منتقل به معناى تكثير و تدريج گردند، مگر آن كه قرينهاى بر خلاف آن نصب گردد، مانند كاربرد در معنايى كه كثرت و تكرّر بر نمىدارد.
1.. يعنى تعديه و سلب، نسبت دادن مفعول به مبدأ فعل، تدريج، ترتيب، ضدّ باب افعال، معناى ثلاثى مجرّد و ازاله مبدأ.
2.. مثلاً ابن سكّيت مىگويد: «فعَّلتُ بمعنى التكثير من الفعل ... و قد تأتي فعَّلتُ و لا يراد التكثير». نيز به گفتار تفتازانى، ابن حاجب، نجم الائمّه، نظّام و ... رجوع شود.