احادیث داستانی آگاهی یعقوب از زنده بودن یوسف

یعقوب از طریق عزرائیل خبر شد که یوسف زنده است.

تفسیر القمّی عن حنان بن سدیر عن أبیه عن الإمام الباقر(ع)، قال:

قُلتُ لَهُ: أخبِرنی عَن یعقوبَ حینَ قالَ لِوُلدِهِ:« یابَنِی اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یوسُفَ وَ أَخِیهِ »[۱]، أکانَ عَلِمَ أنَّهُ حَی وقَد فارَقَهُ مُنذُ عِشرینَ سَنَةً وذَهَبَت عَیناهُ مِنَ البُکاءِ عَلَیهِ؟ قالَ: نَعَم عَلِمَ أنَّهُ حَی، حَتّی إنَّهُ دَعا رَبَّهُ فِی السَّحَرِ أن یهبِطَ عَلَیهِ مَلَک المَوتِ، فَهَبَطَ عَلَیهِ مَلَک المَوتِ فی أطیبِ رائِحَةٍ وأَحسَنِ صورَةٍ، فَقالَ لَهُ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنا مَلَک المَوتِ، ألَیسَ سَأَلتَ اللّهَ أن ینزِلَنی عَلَیک؟ قالَ: نَعَم، قالَ: ما حاجَتُک یا یعقوبُ؟ قالَ لَهُ: أخبِرنی عَنِ الأَرواحِ، تَقبِضُها جُملَةً أو تَفاریقاً؟ قالَ: یقبِضُها أعوانی مُتَفَرِّقَةً ثُمَّ تُعرَضُ عَلَی مُجتَمِعَةً. قالَ یعقوبُ: فَأَسأَ لُک بِإِلهِ إبراهیمَ وإسحاقَ ویعقوبَ، هَل عُرِضَ عَلَیک فِی الأَرواحِ روحُ یوسُفَ؟ فَقالَ: لا. فَعِندَ ذلِک عَلِمَ أنَّهُ حَی، فَقالَ لِوُلدِهِ:« اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لَا تَاْیئسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یاْیئسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ ».

فَکتَبَ عَزیزُ مِصرَ إلی یعقوبَ: أمّا بَعدُ، فَهذَا ابنُک قَدِ اشتَرَیتُهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَراهِمَ مَعدودَةٍ، وهُوَ یوسُفُ وَاتَّخَذتُهُ عَبداً، وهذَا ابنُک بِنیامینُ وقَد وَجَدتُ مَتاعی عِندَهُ وَاتَّخَذتُهُ عَبداً. فَما وَرَدَ عَلی یعقوبَ شَیءٌ أشَدَّ عَلَیهِ مِن ذلِک الکتابِ، فَقالَ لِلرَّسولِ: مَکانَک حَتّی اُجیبَهُ. فَکتَبَ إلَیهِ یعقوبُ(ع):

«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِن یعقوبَ إسرائیلِ اللّهِ ابنِ إسحاقَ بنِ إبراهیمَ خَلیلِ اللّهِ، أمّا بَعدُ، فَقَد فَهِمتُ کتابَک تَذکرُ فیهِ أنَّک اشتَرَیتَ ابنی وَاتَّخَذتَهُ عَبداً، وأَنَّ البَلاءَ مُوَکلٌ بِبَنی آدَمَ؛ إنَّ جَدِّی إبراهیمَ ألقاهُ نُمرودُ مَلِک الدُّنیا فِی النَّارِ فَلَم یحتَرِق وجَعَلَهَا اللّهُ عَلَیهِ بَرداً وسَلاماً، وإنَّ أبی إسحاقَ أمَرَ اللّهُ تَعالی جَدّی أن یذبَحَهُ بِیدِهِ، فَلَمّا أرادَ أن یذبَحَهُ فَداهُ اللّهُ بِکبشٍ عَظیمٍ، وإنَّهُ کانَ لی وَلَدٌ لَم یکن فِی الدُّنیا أحَدٌ أحَبَّ إلَی مِنهُ، وکانَ قُرَّةَ عَینی وثَمَرَةَ فُؤادی، فَأَخرَجُوهُ إخوَتُهُ ثُمَّ رَجَعوا إلَی وزَعَموا أنَّ الذِّئبَ أکلَهُ، فَاحدَودَبَ لِذلِک ظَهری وذَهَبَ مِن کثرَةِ البُکاءِ عَلَیهِ بَصَری، وکانَ لَهُ أخٌ مِن اُمِّهِ کنتُ آنَسُ بِهِ، فَخَرَجَ مَعَ إخوَتِهِ إلی مُلکک لِیمتاروا لَنا طَعاماً، فَرَجَعوا وذَکروا أنَّهُ سَرَقَ صُواعَ المَلِک وأَنَّک حَبَستَهُ، وإنّا أهلُ بَیتٍ لا یلیقُ بِنَا السَّرَقُ ولَا الفاحِشَةُ، وأَنَا أسأَ لُک بِإِلهِ إبراهیمَ وإسحاقَ ویعقوبَ، إلّا مَنَنتَ عَلَی بِهِ وتَقَرَّبتَ إلَی اللّهِ ورَدَدتَهُ إلَی».

فَلَمّا وَرَدَ الکتابُ عَلی یوسُفَ أخَذَهُ ووَضَعَهُ عَلی وَجهِهِ وقَبَّلَهُ وبَکی بُکاءً شَدیداً، ثُمَّ نَظَرَ إلی إخوَتِهِ فَقالَ:« هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ »فَقالوا:«أَءِنَّک لَأَنتَ یوسُفُ قَالَ أَنَا یوسُفُ وَ هَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَینَا إِنَّهُ مَن یتَّقِ وَ یصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ »[۲]، فَقالوا کما حَکی اللّهُ عز و جل: « لَقَدْ ءَاثَرَک اللَّهُ عَلَینَا وَإِن کنَّا لَخَاطِئینَ * قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیکمُ الْیوْمَ »، أی لا تَعییرَ « یغْفِرُ اللَّهُ لَکمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»[۳].

قالَ: فَلَمّا وَلَّی الرَّسولُ إلَی المَلِک بِکتابِ یعقوبَ، رَفَعَ یعقوبُ یدَیهِ إلَی السَّماءِ فَقالَ:

«یا حَسَنَ الصُّحبَةِ، یا کریمَ المَعونَةِ، یا خَیرا کلُّهُ، ائتِنی بِرَوحٍ مِنک وفَرَجٍ مِن عِندِک».

فَهَبَطَ عَلَیهِ جَبرَئیلُ(ع) فَقالَ لَهُ: یا یعقوبُ! ألا اُعَلِّمُک دَعَواتٍ یرُدَّ اللّهُ عَلَیک بَصَرَک وَابنَیک؟

قالَ: نَعَم، قالَ: قُل:

«یا مَن لا یعلَمُ أحَدٌ کیفَ هُوَ إلّا هُوَ، یا مَن شَیدَ السَّماءَ بِالهَواءِ، وکبَسَ الأَرضَ عَلَی الماءِ، وَاختارَ لِنَفسِهِ أحسَنَ الأَسماءِ، ائتِنی بِرَوحٍ مِنک وفَرَجٍ مِن عِندِک».

قالَ: فَمَا انفَجَرَ عَمودُ الصُّبحِ حَتّی اُوتی بِالقَمیصِ فَطُرِحَ عَلَیهِ، فَرَدَّ اللّهُ عَلَیهِ بَصَرَهُ ووَلَدَهُ.[۴]

تفسیر القمّی ـ به نقل از حنّان بن سَدیر، از پدرش ـ:

از امام باقر(ع) پرسیدم: مرا از گفتار یعقوب به فرزندان خود، آگاه کن که وقتی گفت: «ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید». آیا می دانست که یوسف، زنده است، در حالی که پس از بیست سال جدایی از او، چشمانش در اثر گریه نابینا شده بود؟

فرمود: «آری، یعقوب(ع) می دانست که یوسف زنده است. او حتّی سحرگاهان از پروردگارش درخواست کرد که فرشته مرگ بر او نازل شود. پس عزرائیل با بهترین صورت و خوش بوترین بو، نزد او حاضر شد. یعقوب گفت: تو کیستی؟ او گفت: من فرشته مرگم. مگر تو از پروردگارت درخواست فرود مرا نکردی؟ یعقوب گفت: آری! فرشته گفت: حاجتت چیست؟ یعقوب گفت: مرا باخبر کن که ارواح مردمان را پراکنده و متفرّق می ستانی، یا دسته جمعی؟ فرشته مرگ گفت: ملائکه دستیار من، آنها را جداگانه قبض روح می کنند و همگی با هم بر من عرضه می شوند. یعقوب گفت: تو را به خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب سوگند می دهم، آیا در میان آن ارواح، روح یوسف نیز بوده است؟ فرشته مرگ گفت: خیر. و از همین جا یعقوب مطمئن بود که یوسف زنده است. به همین دلیل به فرزندانش فرمان داد که: «به دنبال یوسف و برادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید نشوید که از رحمت خدا جز گروه کافران، ناامید نمی شود».

آن وقت، عزیز مصر به یعقوب نامه نوشت که: امّا بعد، این پسر تو را به بهایی اندک خریدم و او یوسف است که من وی را به بندگی گرفتم و این پسرت بنیامین است که من او را برای این که متاعم را نزد او یافتم، نگه داشتم و او را به بندگی گرفتم.

هیچ چیزی دشوارتر از دریافت این نامه نبود. از این رو به قاصد گفت: همین جا باش تا جواب نامه را بدهم. و آن وقت به عزیز مصر نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحیم. این نامه از جانب یعقوب اسرائیل اللّه، پسر اسحاق پسر ابراهیم خلیل اللّه است. امّا بعد، من نامه تو را که در آن نوشته ای که دو پسر مرا به بندگی گرفته ای، دریافت کردم. همانا در همه حال، بلا بر بنی آدم، حاکم است، همان طور که جدّم ابراهیم را نمرود در آتش انداخت و او نسوخت؛ بلکه خداوند، آن را بر او سرد و سلامت نمود، و پدرم اسحاق را که خدا پدرش ابراهیم را به ذبح او مأمور کرد و وقتی تصمیم گرفت که او را سر ببرد، خداوند، قوچی بزرگ را فدای او قرار داد. من هم فرزندی داشتم که هیچ کس در دنیا نزد من محبوب تر از او نبود؛ امّا برادرانش او را از من جدا کردند و بردند، و باز گشتند و ادّعا نمودند که او را گرگ خورده است. پس از فراق او، پشتم خمیده و از شدّت گریه بر او، چشمانم نابینا گشت او یک برادر مادری داشت که من با وی مأنوس بودم. او با برادرانش بیرون رفت و به جانب تو آمدند تا آذوقه ای برای ما فراهم آورند، و آن وقت به سوی ما باز گشتند و گفتند که او پیمانه پادشاه را دزدیده و پادشاه، او را حبس کرده است، در حالی که دزدی و کار زشت، از ما خاندان نبوّت، دور است و هرگز شایسته ما نیست و من از تو می خواهم به خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب که بر من منّت گذاری و خود را به خدا نزدیک سازی و آن دو را به من باز گردانی.

وقتی این نامه به یوسف رسید، آن را گرفت و بر صورت نهاد و بوسید و سخت گریست. سپس به برادرانش نگریست و به آنها گفت: «آیا می دانید آن زمانی که جاهل بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟». آنها با تعجّب گفتند: «آیا تو یوسف هستی؟! گفت: آری، من یوسفم و این، برادرم است که خداوند بر ما منّت نهاده است. همانا هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایی نماید، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند».

آنها ـ همان گونه که خداوند، حکایت کرده ـ گفتند: «به تحقیق، خدا تو را بر ما برتری داده و ما به راستی، خطاکاریم. [یوسف] گفت: امروز، توبیخی بر شما نیست»، یعنی سرزنشتان نمی کنم. [و افزود:] «خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترینِ مهربانان است».

وقتی فرستاده یعقوب، نامه او را به طرف پادشاه مصر برد، یعقوب، دست خود را به سوی آسمان، بلند کرد و گفت: ای بهترین همنشین! ای بزرگوارترین یاور! و ای که همه اش خیر است! از جانب خود، رحمت و گشایشی بر من ارزانی بدار.

آن وقت جبرئیل نازل شد. به او گفت: ای یعقوب! آیا می خواهی به تو دعاهایی را تعلیم دهم که با آن، خداوند، بینایی تو و پسرانت را به تو باز گرداند؟ گفت: آری. جبرئیل گفت: بگو: ای آن که کسی به غیر از خودت نمی داند تو چگونه ای! ای آن که آسمان را با هوا استحکام بخشیدی و زمین را بر روی آب گستردی و برای خود، بهترین نام ها را برگزیدی! به من رحمت و گشایشی از جانب خود ارزانی بدار.

پس سپیدی صبح نزده بود که پیراهن یوسف بر چشمان او افکنده شد و خداوند، بینایی او و سپس پسرانش را به او باز گرداند.


[۱]. یوسف: ۸۷.

[۲]. یوسف: ۸۹ و ۹۰.

[۳]. یوسف: ۹۱ و ۹۲.

[۴]. تفسیر القمّی: ج ۱ ص ۳۵۰، بحار الأنوار: ج ۱۲ ص ۲۴۴ ح ۱۱، وراجع: تفسیر العیاشی: ج ۲ ص ۱۹۵ ح ۷۸، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۵، ص ۴۸۴.