ابن جوزي نيز در باره «مَنْ لا يسْتَجِيبُ لَهُ» ميگويد: «يعني بتهايي که از خواندن آنها غافلند، چون جماداتي هستند که نميشنوند» ۱.
ابن کثير در آيه اوّل ميگويد: «کسي گمراهتر از آن نيست که غير از خدا بتها را ميخواند و آن چه آنها قادر به انجامش نيستند از آنها ميخواهد. در حالي که اين معبودها از آن چه اينها ميگويند، غافلند و قدرت بر شنيدن، ديدن و درک آنها ندارند؛ چرا که آنها جماد هستند و سنگهايي لال هستند» ۲.
طبري در مورد مقصود آيه دوم ميگويد: «اي محمّد! به جز خالقت، معبودي که نه در دنيا و نه در آخرت، نه به تو سود ميرساند و نه ضرر، نپرست. مقصود از آن، الههها و بتها است». در ادامه ميگويد: «به اميد نفع يا ضرر آنها را نپرست که اگر چنين کني غير خدا را خواندهاي و در اين صورت، تو از ظالمان هستي. ميگويند: کسي که ظلم به نفس کند از مشرکان به خداست» ۳.
در تفسيرِ اين دو آيه ـ که وهابيان به عنوان ادّله عدم جواز توسّل بيان کردند ـ از بيان علماي بزرگ تفسير اهل سنّت، روشن شد که مقصود از خواندن در اين آيات، معبود قراردادن بتان است و حتي طبري بر اين امر تصريح نموده، که در آيه مورد بحث، خواندن و اجابت کردن افراد از امرا و واليان، با بياني خاص خارج گشته و تنها بر خواندن معبودهايي غير از خداوند تعالي چون بتان دلالت دارد. پس اين آياتي که به آن استناد ميکنند، اصلاً مربوط به بحث توسّل که واسطه قرار دادن افراد است، نيست تا از رهگذر اين آيات، به بي ثمر بودن و مضر بودن و در نتيجه، شرک بودن توسّل، دست يابند.
حيات و ممات (زندگي و مرگ)
در روايات ديديم که در زمان حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله مسلمانان از پيامبر درخواست مغفرت ميکردند. آيا با رحلت پيامبر، اين باب رحمت الهي بسته شده است؟ آيا در خواست در زمان حيات او، شرک نيست امّا در ممات او، شرک است؟ چرا بين حيات و ممات تفاوت قائل ميشوند؟ چه تفاوتي ميان زمان حيات نبّي مکرم اسلام صلي الله عليه و آله و دوران بعد از وفات ايشان وجود دارد؟
براي پاسخ به اين سؤال، به روايتي از نبيّ مکرّم اسلام نظر مياندازيم. ابن عباس از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نقل ميکند: «من زارني في مماتي كان كمن زارني في حياتي؛ هرکس مرا پس از فوتم زيارت کند، مانند کسي است که مرا در زمان حياتم ديده است» ۴.
1.زاد المسير في علم التفسير، ج ۴، ص ۱۰۳
2.تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج ۷، ص ۲۵۳
3.جامع البيان في تفسير القرآن، ج ۱۱، ص ۱۲۲
4.سنن دارقطني، ج ۲، ص ۲۴۴؛ تراثنا، ش ۳۶، ص ۴۲۲، در پاورقي ميگويد: اين حديث با کمي اختلاف در سند و الفاظ در کتب زير آمده است: مجمع الزوائد، ج ۴، ص ۲؛ الصلات و البشر، ص ۱۴۲ و ۱۴۳؛ الدّر المنثور، ج ۱، ص ۵۶۹؛
كنز العمال، ج ۵، ص ۱۳۵، ح ۱۲۳۷۲؛ المواهب اللدنية، ج ۸، ص ۲۹۸ و ۲۹۹. ر.ک: الغدير، ج ۵، ص ۱۰۱ و ۱۰۲، ح ۶، ص ۱۰۴، ح ۱۰ و ۱۲ و ص ۱۰۵، ح ۱۴؛ كشف الخفاء، ج ۲، ص ۳۲۸ و ۳۲۹ ح ۲۴۸۹؛ مختصر تاريخ دمشق، ج ۲، ص ۴۰۷؛ وفاء الوفا، ج ۴، ص ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷، ح ۱۴ و ۱۶. امّا با بهترين سند: تاريخ الإسلام، ذهبي، ج ۱۱، ص ۲۱۳