پدر و مادر - صفحه 9

۲۲۶۷۱.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :قالَ موسَى بنُ عِمرانَ : يا رَبِّ ، أوصِني . قالَ : اُوصِيكَ بِي ، قالَ : فقالَ : رَبِّ أوْصِني . قال : اُوصِيكَ بِي ـ ثَلاثا ـ قالَ : يا رَبِّ ، أوصِني . قالَ : اُوصِيكَ باُمِّكَ ، قالَ : يا رَبِّ ، أوصِني . قالَ : اُوصِيكَ باُمِّكَ ، قالَ : يا رَبِّ ، أوصِني . قالَ : اُوصِيكَ بأبِيكَ . ۱

۲۲۶۷۲.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :جاءَ رجُلٌ إلَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله فقالَ : يا رسولَ اللّهِ ، مَن أبَرُّ ؟ قالَ : اُمَّكَ ، قالَ : ثُمّ مَن ؟ قالَ : اُمَّكَ ، قالَ : ثُمَّ مَن ؟ قالَ : اُمَّكَ ، قالَ : ثُمّ مَن ؟ قالَ : أباكَ . ۲

۲۲۶۷۳.بصائر الدرجات عن إبراهيم بن مهزمٍ :خَرَجتُ مِن عِندِ أبي عبدِ اللّهِ عليه السلام لَيلَةً مُمسِيا فأتَيتُ مَنزِلي بِالمَدينَةِ و كانَت اُمِّي مَعي ، فوَقَعَ بَيني و بَينَها كَلامٌ فأغلَظتُ لَها .
فلَمّا أن كانَ مِن الغَدِ صَلَّيتُ الغَداةَ و أتَيتُ أبا عبدِ اللّهِ عليه السلام ، فلَمّا دَخَلتُ علَيهِ فقالَ لي مُبتَدئا : يا أبا مهزمٍ ، مالَكَ و لِلوالِدَةِ أغلَظتَ في كلامِها البارِحَةَ ؟! أ ما عَلِمتَ أنّ بَطنَها مَنزِلٌ قَد سَكَنتَهُ ، و أنّ حِجرَها مَهدٌ قَد غَمَزتَهُ ، و ثَديَها وِعاءٌ قد شَرِبتَهُ ؟ ! قالَ : قلتُ : بلى ، قالَ : فلا تَغلُظْ لَها . ۳

۲۲۶۷۱.امام باقر عليه السلام :موسى بن عمران عرض كرد: پروردگار من! مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را درباره خودم سفارش مى كنم. عرض كرد: پروردگارا! مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را درباره خودم سفارش مى كنم . اين جمله را سه بار فرمود. عرض كرد: پروردگارا! مرا سفارشى فرما. فرمود : تو را درباره مادرت سفارش مى كنم. عرض كرد: پروردگارا! مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را درباره مادرت سفارش مى كنم. عرض كرد: پروردگارا! مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را درباره پدرت سفارش مى كنم.

۲۲۶۷۲.امام صادق عليه السلام :مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: به مادرت. عرض كرد: سپس به چه كسى؟ فرمود: به مادرت. عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ فرمود: به مادرت. عرض كرد: سپس به چه كسى؟ فرمود: به پدرت.

۲۲۶۷۳.بصائر الدرجاتـ به نقل از ابراهيم بن مهزم ـ: شبى دير وقت از حضور امام صادق عليه السلام به منزل خود در مدينه رفتم. مادرم با من زندگى مى كرد. ميان من و او بگو مگويى شد و من نسبت به او تندى كردم.
صبح كه شد نماز را خواندم و خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم. چون وارد شدم بى مقدّمه به من فرمود: اى ابا مهزم! چرا ديشب به مادرت درشت گويى كردى؟! مگر نمى دانى كه شكم او منزلى بود كه در آن آرام گرفته بودى و دامنش گهواره اى بود كه در آن مى غنودى و پستانش ظرفى بود كه از آن مى نوشيدى؟! عرض كردم: چرا. فرمود: پس با او درشتى مكن.

1.مشكاة الأنوار : ۲۸۱/۸۴۸ .

2.الكافي : ۲/۱۵۹/۹.

3.بصائر الدرجات : ۲۴۳/۳.

صفحه از 23