در دعا مىگوييم:
اَللّهُمَّ ارْضَ عَنّي وَ لا تَسْخَطْ عَلَيَّ و تَوَلَّني وَ لاتُعادِني. (11: ج 1، ص 111)
خدايا از من خشنود شو و بر من خشم نگير و مرا دوست بدار و مرا دشمن مدار.
او توضيح مىدهد كه صفات ذات، متعلّق قدرت نيستند. او مىگويد:
لايَجُوزُ أن يُقالَ:
يَقدِرُ أن يَعلَمَ وَلا، يَقدِرُ أنَ لا يَعلَمَ، وَ يَقدِرُ أنَ يَملِكَ وَلا، يَقدِرُ أنَ لايَملِكَ، وَيَقدِرُ أنَ يَكُونَ عَزيزا حَكيما وَ لا، يَقدِرُ أن لا يَكُونَ عَزيزا حَكيما، وَ يَقدِرُ أن يَكُونَ جَوادا وَلا، يَقدِرُ أن لايَكُونَ جَوادا، وَيَقدِرُ أَن يَكُونَ غَفُورا وَ لا، يَقدِرُ أَن لا يَكُونَ غَفُورا. (همان: 112)
نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه بداند و نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه نداند. نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه مالك باشد و نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه مالك نباشد. نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه عزيز و حكيم باشد و نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه عزيز و حكيم نباشد. نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه جواد باشد و نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه جواد نباشد. نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه غفور باشد و نه جايز است گفته شود: قدرت دارد كه غفور نباشد.
عبارات فوق، بسى گوياست؛ به شرطى كه «وَ لا» را در همه جملات، عاطفه بگيريم؛ ولى شارح بارع كافى، علّامه مجلسى تنها واو را عاطفه دانسته و «لا» را بر سر فعل «يَقدِرُ» در آورده و در تبيين و تفسير همه جملات، به تكلّف افتاده است؛ چرا كه «لايَقدِرُ أن لايَعلَمَ» نفى در نفى و مفهوم آن، اثبات است. يعنى: خداى متعال، قدرت دارد كه بداند؛ حال آنكه صفات ذات، متعلَّق قدرت نيستند؛ بلكه متعلّق قدرت، فعل و ترك است. او مىفرمايد:
لايُقالُ: يَقدِرُ أنَ يَعَلَم و لا يُقالُ: لايَقدِرُ أنَ لا يَعلَمَ؛ لأِنَّ العِلمَ لا شائِبَةَ فيهِ مِنَ الفِعلِ. (12: ج 2، ص 23)