اراده خداوند از ديدگاه ثقة الاسلام كلينى - صفحه 53

لَو كانَتِ الإرادَةُ مِن صِفاتِ الذّات ـ مِثلُ العِلمِ وَ القُدرَةِ ـ كانَ ما لا يُريدُ ناقِضا لِتِلكَ الصِّفَةِ. (11: ج 1، ص 111)
مقصود وى اين است كه اگر اراده از صفات ذات باشد، بايد اتّصاف ذات به عدم اراده جايز نباشد؛ چرا كه جمع نقيضين يا ضدّين در ذات خداى متعال، جايز نيست؛ ولى اگر از صفات فعل باشد، مشكلى نيست؛ زيرا برخى از افعال، متّصف به اراده و برخى متّصف به عدم اراده مى‏شود و اين، نه مستلزم اجتماع نقيضين است (بنابراينكه عدم اراده، امر عدمى باشد) نه مستلزم اجتماع ضدّين است. (بنابر اينكه عدم اراده يا كراهت، امر وجودى باشد)
او در ادامه سخن خويش مى‏گويد:
لا يَجُوزُ أنَ يُقالَ: أرادَ أن يَكُونَ رَبّا و قَديما وَ عَزيزا وَ حَكيما. (همان)
دليل آن روشن است. اراده هر چند صفت فعل است، ولى تنها به افعال تعلّق مى‏گيرد، نه به صفات و در اين جهت، مشابهتى با قدرت دارد كه قطعا از صفات ذات است. ربوبيّت و قدم و عزّت و حكمت، متعلّق اراده نيستند؛ چرا كه اگر متعلّق اراده باشند، بايد در خور اين باشند كه به عدم آنها نيز اراده تعلّق گيرد؛ حال آنكه چنين نيست.
علّامه مجلسى مى‏فرمايد:
حاصل مطلب اين است كه اراده فرع قدرت است و هر چه مقدور نيست، مراد نيست. و تو دانستى كه صفات ذاتى مقدور نيستند؛ پس مراد هم نيستند. (12: ج2، ص23)
در اين بيان علّامه مجلسى، شائبه يك تناقض است؛ زيرا از يكسو اراده را در رديف قدرت قرار داده و گفته است: چون صفات ذات مقدور نيستند، مراد هم نيستند و از سوى ديگر، گفته است: چون اراده صفت فعل است، به صفات ذات تعلّق نمى‏گيرد.

صفحه از 57