ايشان در جاى ديگر، بعد از ذكر نظريّه افلاطون، نظريّه ملّاصدرا را در باب حدوث نفس، مىآورد و مىگويد:
از نظر قواعد فلسفى، سخن افلاطون را نمىتوانيم بپذيريم؛ زيرا با كيفيّت وجود نفس ـ كه همه فيلسوفان بر آن اتفاق دارند ـ سازگار نيست. همه مىگويند كه وجود نفس تعلّقى است؛ يعنى هميشه بايستى با بدن همراه باشد. و مستحيل است نفس بدون بدن ـ مادامى كه نفس است ـ وجود پيدا كند و تعلّقى نداشته باشد؛ يعنى بدنى در كار نباشد. و اگر نفس پيش از پيدايش بدن، وجود داشته باشد، تعلّق به بدن نخواهد داشت؛ پس نفس نخواهد بود؛ چون بدون تعلّق وجود پيدا كرده است. (9: ص 207)
1. دليل مرحوم صدر، در ردّ سخن افلاطون، اين است كه سخن او با اتّفاق همه فيلسوفان در مورد كيفيّت نفس، تنافى دارد. اين دليل بيشتر شبيه دليل فقهى در احكام تعبّدى شرعى است تا دليل فلسفى.
2. مگر افلاطون و پيروان او، از فلاسفه نيستند كه به تقدّم ارواح قبل از ابدان، قائل شدهاند؟
3. چرا بايد در مورد كيفيّت وجود نفس به گفتهها و معلومات فلاسفه تمسّك كرد؟ مگر آنان از حقيقت نفس چقدر اطّلاع و آگاهى دارند؟ صدرالدين شيرازى تصريح كرده كه روايات خلقت ارواح پيش از ابدان، چنان كثرتى دارد كه خارج از حدّ احصا، بلكه از ضروريّات مذهب امّاميّه است. حال آيا با وجود اين روايات، باز هم جا براى اين سخن برخى از فلاسفه ـ كه نفس را جسمانىّ الحدوث و روحانىّ البقا مىدانند ـ باقى مىماند؟ و حال آنكه خود مرحوم صدر در تعليقاتش بر شرح منظومه، دليل محكمى از ملاهادى سبزوارى بر اين مطلب، نيافته است.
13. استاد محمّدباقر ملكى ميانجى (1376ه.ش)
ايشان مىنويسد:
المستفاد من الروايات الواردة عن أئمّة أهل البيت ـ صلوات اللّه عليهم ـ أنّ