امامت ايشان مقيّد نمىشد؛ چرا كه اين دو مقام با يكديگر تفاوت ماهوى دارند. به علاوه، جعل امامت هنگامى براى حضرت ابراهيم عليه السلام صورت گرفت كه ايشان داراى مقام نبوّت و رسالت بود و اين مقامها در يك شخص قابل جمعاند؛ در نتيجه، حضرت ابراهيم عليه السلام براى اخذ شرع نياز به رسول ديگرى نداشت و سخن فخر رازى مغلطهاى بيش نيست.
بر اساس دليل دوم فخر رازى، لفظ امام، دلالت دارد كه حضرت ابراهيم عليه السلام در همه امور امام است و اگر چنين باشد، ناگزير [ابراهيم عليه السلام ] بايد نبى باشد.
اين دليل فخر رازى نيز روشن نيست. به عبارت ديگر، فخر هيچ اشارهاى به ارتباط امامت در كلّ اشياء با نبوّت نكرده است. امام در همه امور و امام دربرخى، از اين جهت كه امامت غير از نبوّت است، يكسان مىباشند. بدين معنا كه وقتى امامت با نبوّت تفاوت ماهوى داشته باشد، كسى كه در همه امور امام است و كسى كه در برخى امور امام قرار داده شده است، هيچ كدام مصداق نبى نخواهند بود.
استدلال سوم رازى چنين است: همه انبياء عليهم السلام از آن جهت كه تبعيّت ايشان بر خلق واجب است، اماماند. پاسخ استدلال فوق نيز پيشتر با بررسى لغوى و استعمال قرآنى الفاظ امام، نبى و رسول، به طور مبسوط بيان و ثابت شد كه اطاعت از حاملان پيام الاهى اوّلاً و بالذات واجب نيست؛ بلكه اطاعت از اوامر الاهى ـ كه انبياء منتقل كننده آن هستند ـ بر خلق واجب است؛ لذا همه انبياء عليهم السلام لزوما داراى مقام امامت نيستند.
5ـ1ـ3) جعل امامت در ظرف نبوّت و رسالت
اشكال ديگر به سخن فخر رازى، رشيد رضا و ديگر علماى اهل سنّت، اين است كه اگر منظور از مقام امامت در آيه كريمه، نبوّت و رسالت باشد، جعل آن براى حضرت ابراهيم عليه السلام تحصيل حاصل خواهد بود؛ زيرا روشن است كه ابتلائات حضرت ابراهيم عليه السلام در كهن سالىِ ايشان و در ظرف نبوّت و رسالت بوده است.