>

151
مثلث ايمان

از ابعاد قرار گيرد (نمره بيشتري بگيرد)، آن گاه دين خودمدار (به تفکيک خودمداري دنيايي و خودمداري عُقبايي) و دين خدامدار را مي‌توان بر اساس مساحت مثلّث ايمان فرد نيز نشان داد؛ بدين معنا که هر چه مثلّث ايمان فرد، کوچک‌تر باشد، دين او خودمدارتر خواهد بود.

انسجام ايمان در نظام روان‌شناختي فرد

لازم است اين نکته، به خوبي مورد توجّه و تأکيد قرار گيرد که ايمان، مؤلّفه‌اي منفرد، جدا افتاده و بي ارتباط با ديگر مؤلّفه‌هاي روان‌شناختي نيست. بنا بر اين، روشن است که تفاوت‌هاي مورد اشاره هم نمي‌توانند تنها مربوط به ايمان فرد باشند و بايد به نوعي در چارچوب کلّيت روان‌شناختي فرد، تعريف و توضيح داده شوند.
پياژه (1965م) با بررسي تحوّل اخلاق از ديدگاهي شناختي، اين فرض را پيش کشيد که درک افراد از قواعد اخلاقي و عرف اجتماعي، با سطح کلّي رشد شناختي آنها همگام است. در همين چارچوب، کلبرگ (1964، 1969، 1981 و 1984م) با بسط نظريه پياژه، تحوّل اخلاق را در سه دوره و شش مرحله توضيح داد. تمايز کلّي سه دوره بزرگ کلبرگ را ـ که با تحوّل شناخت در نظريه پياژه، هماهنگ هستند ـ مي‌توان اين گونه دانست که در دوره اوّل، آنچه موجب پيروي از ارزش‌ها مي‌شود، پيامدهاي مثبت يا منفيِ عمل براي خود شخص است. يعني برخي افراد، به دليل اجتناب از پيامدهاي منفي عمل نکردن به فعل اخلاقي، آن را انجام مي‌دهند، و برخي هم به علّت دست يافتن به پيامدهاي مثبت عمل به فعل اخلاقي، به انجام آن اقدام مي‌کنند. در دوره دوّم، ارزش، آن‌چيزي است که منبع قدرت (در مفهوم وسيع آن به معناي فرد مهم) گفته و خواسته است، و در دوره سوم، ارزش، فقط چون ارزش است (يعني به خاطر خودِ آن و نه پيامدهاي آن)، مورد پيروي و عمل قرار مي‌گيرد.
لووينگر۱ (1998م)، در چارچوبي وسيع‌تر و کلّي‌تر، امّا با تداوم همين خط، مسئله تحوّل «من»۲ (به عنوان چارچوب ارجاع و ايفا کننده نقش اساسي در درک و

1.. Levinger.

2.. Ego.


مثلث ايمان
150

آلپورت ـ که يکي از تأثيرگذارترين مطالعات و تحقيقات در زمينه دين را انجام داده است ـ ، با ارائه يک تقسيم‌بندي کلّي، ولي کاملاً کاربردي، دين را در افراد، به دو نوع «جهت‌گيري ديني دروني»۱ و «جهت‌گيري ديني بيروني»،۲ تقسيم کرده است. دينداران داراي جهت‌گيري دينيِ دروني، کساني هستند که دينشان دروني است و در واقع، دين آنها به بخشي از سيستم بيولوژيک (زيست‌شناختي) آنها تبديل شده است. بر عکس، دينداراني که جهت‌گيري دينيِ بيروني دارند، تنها به خاطر علّت‌هاي بروني و ظاهري، به دين گرايش دارند و تنها از آن دسته از دستورهاي ديني پيروي مي‌کنند که منافعي براي آنها داشته باشد.
به عبارت ديگر، همان‌گونه که آلپورت (آلپورت و رز، 1967م) تأکيد کرده است، اشخاصِ داراي جهت‌گيري بيروني (براي نيل به مقاصد شخصي خود)، از دينشان استفاده مي‌کنند، در حالي‌که ديندارانِ داراي جهت‌گيري دروني، با دين خود، زندگي مي‌کنند؛ يعني دين براي گروه اوّل، ابزار است و براي گروه دوم، مقصود. تقسيم‌بندي آلپورت از دين، علي‌رغم قديمي بودن و منتقدان فراوانش، هنوز هم يکي از کاربردي‌ترين و پُراستفاده‌ترين مفاهيم در مطالعات مربوط به «روان‌شناسيِ دين» است. تحقيقات گوناگون، با گروه‌هاي مختلف فرهنگي و دينيِ متفاوت، توانسته‌اند تفاوت‌هاي مهمّي را در زمينه‌هاي مختلف ويژگي‌هاي روان‌شناختي بين دو گروه دينداران دروني و بيروني، نشان دهند و اين دو گروه را در بسياري از زمينه‌ها، با موفّقيت و به شکلي معنادار، از يکديگر متمايز کنند.
با توجّه به آنچه گذشت، چنانچه بتوان در اندازه‌گيري هر يک از ابعاد سه‌گانه، به شکلي عمل کرد که دو قسم کلّي هر يک از ابعاد، در آزمودني‌ها قابل رديابي باشند، به نحوي که قسم پيش‌رفته‌تر و تحوّل‌يافته‌تر، در قسمت‌هاي انتهايي هر يک

1.. intrinsic religious orientation.

2.. extrinsic religious orientation.

  • نام منبع :
    مثلث ايمان
تعداد بازدید : 134952
صفحه از 246
پرینت  ارسال به