>

169
مثلث ايمان

به نظر مي‌رسد که در مقابل، انگيزه‌هاي ديني، ارزش توضيحي و تبييني بسيار بالايي دارند؛ زيرا ارتباط محکم و عميقي با مؤلّفه‌هاي پيش‌گفته (اعتقادات و رفتارها) دارند. البته شک نيست که جنبه‌هاي مختلف دينداري، با يکديگر در تعامل دائمي بوده و بر يکديگر تأثير داشته و متقابلاً از يکديگر تأثير مي‌پذيرند؛ امّا ارتباط بين اعتقادات يا باورها و رفتارها، يک رابطه خطّي نيست؛ بلکه با انگيزش، جرح و تعديل و تعيين مي‌شوند.

ايجاد انسجام در ابعاد سه‌گانة الگو

از ديگر مزيّت‌هاي برجسته اين الگو، آن است که موفّق شده تا با رويکردي اثباتي و ترکيبي، ابعاد مختلف رابطه انسان با خدا را بر اساس مفروضه‌هاي شناخته شده علمي، در تعاملي تنگاتنگ و مؤثّر با يکديگر قرار دهد. لازم به توضيح است که در نظريه‌پردازي‌هايي که در سطح جهاني در اين باره ارائه شده است، و تقريباً همگي، پيشينه‌اي مسيحي/ يهودي دارند، نگاه به رابطه با خدا، عموماً تک بُعدي و ساده‌انگارانه‌تر است. براي مثال، فرويد۱ (1351ش) در تفسير خود از مذهب، فقط بُعد ترس از خدا را مطرح مي‌کند، و کرکپاتريک۲ (1992 و 1999م) فقط بُعد عشق به خدا را مطرح مي‌کند. اين در حالي است که حداقل تا آن جا که محقّقان اطلاع دارند، تاکنون هيچ نظريه‌اي، هر سه بُعد: ترس از خدا، نياز به خدا و محبّت يا عشق به خدا را در نظريه‌پردازي‌هاي خود وارد نکرده است.
در نظريه‌پردازي‌هايي که در ايران و توسّط محقّقان مسلمان نيز تهيه شده، عليرغم تأکيد بر وجود ابعاد مختلف، کمتر در ايجاد رابطه‌اي قابل توضيح و مستدل بين اين ابعاد، توفيق يافته‌اند. براي مثال، اژه‌اي (1381ش)، در مروري کامل بر قرآن، دو نياز گرسنگي و ايمني را ـ بدون آن که بتوان يکي را بر ديگري مرجّح دانست ـ به عنوان نيازهاي اساسي مطرح شده در قرآن دانسته است، و در ادامه، محبّت يا عشق به خدا را نيز مطرح مي‌کند؛ ولي ظاهراً نيازهاي دوگانه ياد شده و محبّت را از دو ساحت متفاوت و غير قابل جمع با يکديگر مي‌داند.

1.. Freud.

2.. Kirkpatrick.


مثلث ايمان
168

برخي از نظريه‌ها و آزمون‌ها به بررسي، توضيح و اندازه‌گيريِ رفتارهاي ديني پرداخته‌اند، پاره‌اي ديگر، به مطالعه و تبيين اعتقادات و باورهاي ديني اقدام کرده‌اند، و سرانجام گروه سوم، به بررسي و ارزيابيِ انگيزه‌هاي ديني توجّه کرده‌اند. شک نيست که گروه اوّل نظريه‌ها و آزمون‌ها، به دليل توجّه به عيني‌ترين بخش يا جزء دين، از سادگي، صراحت و عينيت بالايي برخوردار بوده و به همين جهت هم بسيار وسوسه‌انگيز و اغوا‌کننده‌اند؛ ولي واقعيت اين است که رفتارهاي ديني، لزوماً نشان‌دهنده عمق و نوع و کيفيت اعتقادات، باورها، عواطف و انگيزه‌هاي ديني افراد نيستند و به عبارت ديگر، يک رفتار ديني واحد، ممکن است ناشي از باورها و حتّي انگيزه‌هاي متفاوت باشد. به همين دليل است که به نظر نمي‌رسد توجّه و تأکيد بر رفتار ديني در روان‌شناسي دين، از ارزش توضيحي و تبيين‌کنندگي بالايي برخوردار باشد.
از سوي ديگر، نظريه‌ها و آزمون‌هايي که به بررسي صِرف اعتقادات و باورهاي ديني پرداخته‌اند نيز در عمل، کارآمديِ چنداني نشان نداده‌اند؛ زيرا صرف داشتن اعتقاد و باور براي نيل به عمل و اقدام، کافي نيست. بهترين استدلال براي اين ادعا هم اين است که چه بسا افرادي که از معرفت دينيِ بالايي برخوردار هستند؛ ولي در عمل و زندگي روزمره خود، چندان ديندار نيستند.
البته اين مسئله، تنها به موضوع دينداري، محدود و منحصر نيست و در ديگر زمينه‌ها و ويژگي‌هاي روان‌شناختي نيز نشان داده شده است. براي مثال، يکي از مهم‌ترين و مؤثّرترين انتقادها بر نظريه کلبرگ در باره تحوّل اخلاق و استدلال اخلاقي، از سوي تعداد زيادي از پژوهشگران از جمله باندورا۱ (1979م ، به نقل از دارکين،۲ 1997م) و بر پايه داده‌هاي تجربي بسيار جالب و قانع‌کننده‌اي مطرح شده که نشان مي‌دهند صِرف تحوّل شناختي و دست‌يافتن به استدلال اخلاقي دوره سوم براي عمل به صورت اخلاقي مطابق با اين سطح از استدلال، کافي نيست.

1.. Bandura.

2.. Durkin.

  • نام منبع :
    مثلث ايمان
تعداد بازدید : 135037
صفحه از 246
پرینت  ارسال به