>

171
مثلث ايمان

و توصيف کرده‌اند، به کار با گروه‌هاي نمونه‌اي که از جامعه انتخاب شده بودند، پرداخته‌اند. اگرچه دست يافتن به چنين شناختي، به خودي خود، از اهميت بسيار زيادي برخوردار است، ولي اين روش، لزوماً نمي‌تواند به اين سؤال‌ها که: «ايمان کامل چيست؟ و ايمان در نمونه‌هاي به اوج رسيده، چگونه است؟» پاسخ دهد.
اهميت پاسخ به اين سؤال، از آن جا مشخّص مي‌شود که به هنگام تقسيم‌بندي و طبقه‌بندي، ما در واقع، نيازمند در اختيار داشتن چشم‌اندازي کامل از پديده يا فرآيند مورد مطالعه هستيم و طبيعتاً در حالي که تنها بخشي از آن را در اختيار داريم، نمي‌توانيم بر اساس اين شناخت ناتمام (يعني فقط بخشي که نسبت به آن شناخت داريم)، به طبقه‌بندي از کل فرآيند يا پديده اقدام نماييم. بدين ترتيب، مي‌توان ادّعا کرد بسياري از طبقه‌بندي‌هايي که در خصوص رفتار ديني مردم يا نوع ارتباط آنها با خدا انجام شده است، به دليل در دست نداشتن چنين نماي کاملي از گستره مسئله مورد بررسي، دچار نقص و کمبود‌ند.
اگر جنبش استعدادهاي گسترده بشري در روان‌شناسي، مورد توجّه خاص قرار گرفته است (شولتز، 1362ش)، پس اين ديدگاه، بايد به بررسي رابطه انسان با خدا نيز گسترش يابد و تعميم داده شود. به عبارت ديگر، از ديدگاه کمال‌گرا، ايمان انسان، مي‌تواند بسيار بيشتر و فراتر از آن چيزي باشد که در چارچوب ميانگين‌ها و آمار و ارقام گروه‌هاي نمونه در تحقيقات ميداني به دست آمده است.
مازلو، در ارائه نظريه شخصيت خود، با انتقاد از نظريه‌پردازان شخصيت ـ که براي بيان نظريه و توصيف شخصيت، به بررسي نمونه‌هاي بيمار و ناسالم پرداخته‌اند ـ ، تأکيد مي‌کند که براي بررسي شخصيت انسان بايد به مطالعه بهترين، سالم‌ترين و بالغ‌ترين نمونه‌هاي نوع بشر پرداخت. تنها با مطالعه سالم‌ترين شخصيت‌هاست که مي‌توانيم دريابيم تا چه حد و پايه‌اي مي‌توان توانايي‌هاي خويش را گسترش و پرورش دهيم (شولتز، 1362ش). در همين چارچوب نيز تنها با مطالعه برترين و عالي‌ترين نمونه‌هاي ايمان، يعني نمونه‌هايي که در «فراسوي به هنجاري» قرار گرفته‌اند، مي‌توان به اين سؤال پاسخ داد که رابطه انسان با خدا، تا چه حد و


مثلث ايمان
170

نکته جالب توجّه ديگري که در همين چارچوب بايد به آن اشاره شود، اين است که بيشتر نظريه‌هايي که در حوزه روان‌شناسي دين و به صورت ابعادي ارائه شده‌اند (يعني دو يا تعداد بيشتري از ابعاد را در نظر گرفته‌اند)، حضور و موجود بودن يک بُعد، به معناي حذف بُعد ديگر است. براي مثال، در نظريه «دين دروني / بيروني» آلپورت، شيوه دين‌ورزي شخص، يا دروني است و يا بيروني؛ يعني اگر دروني است، ديگر بيروني نيست و اگر بيروني است، ديگر دروني نيست. به عبارت ديگر، ترکيب ابعاد با يکديگر و حضور آنها با يکديگر، ممکن نيست. در نظريه مک کاناهاي۱ و هوگ۲ (1973م، به نقل از اسپيلکا و همکاران، 2003م) نيز اگر «رويکرد عاشقانه»،۳ در دين باشد، ديگر «رويکرد مبتني بر گناه»۴ نخواهد بود (اسپيلکا و همکاران، 2003م). به نظر مي‌رسد که يکي از مهم‌ترين دلايل ناتواني نظريه‌هاي موجود براي در نظر گرفتن ماهيت پيچيده ايمان نيز همين ديدگاه نفي کننده در ابعاد رابطه انسان با خدا يا ايمان باشد.
اين در حالي است که در الگوي سه‌وجهيِ رابطه انسان با خدا (مثلّث ايمان)، هر سه بُعد موجود در نظريه، به شکلي با يکديگر انسجام يافته‌اند که نه تنها حضور هر يک از ابعاد، با حضور ابعاد ديگر، منافاتي ندارد، بلکه ماهيت و شکل ايمان فرد نيز بر اساس گونه ترکيب اين ابعاد با هم مشخص شده و از ديگران متمايز مي‌شود. طبيعي است که اين الگو، با مشاهدات روزمره از رفتارهاي ديني افراد نيز بسيار همخوان‌تر است.

فراهم کردن يک الگوي معيار براي مقايسة وضعيت موجود فرد

يک مزيّت اساسي در الگوي نظري حاضر، توجّه به تفاوت ايمانْ آن گونه که در عموم مردم مشاهده مي‌شود، با ايمانْ آن گونه که مي‌تواند باشد (وضعيت ايده‌آلي) است. تقريباً تمام نظريه‌هايي که در روان‌شناسي دين، رابطه انسان با خدا را بررسي

1.. McConahay.

2.. Hough.

3.. Love-oriented.

4.. Guilt-oriented.

  • نام منبع :
    مثلث ايمان
تعداد بازدید : 134994
صفحه از 246
پرینت  ارسال به