با تجربه اجتماعيِ زندگي، متعارض باشد، در اين صورت، دين فقط يک ايدئولوژي خواهد بود و دين حقيقي را بايد در وراي آن، جستجو کنيم (فرام، 1368 ش).
فرام (1950 م، به نقل از پارگامنت و پارک، 1995 م) اعتقاد داشت که دين، بر دو نوع است: قدرتمدار۱ و انسانمدار.۲ در نوع قدرتمدار، انسان، خدا را به خاطر ضعفهاي شخصياش ميپرستد، در حالي که در نوع انسانمدار، خداوند به عنوان نمادي از آنچه که انسان، واقعاً ميتواند به کمال برسد، مشاهده ميشود. وي اعتقاد داشت که در نوع دين قدرتمدار، شخص، خداوند را به خاطر قدرت و کنترلش بر فرد پرستش ميکند، نه به خاطر صفات جمال و کمالش. اين نوع دين، مستلزم اطاعت دقيق از ناحيه پيروانش است و اين دين براي سلامت روان، مضر است، در حالي که در نوع انسانمدار، به خداوند، به عنوان نمادي از آنچه که انسان، واقعاً ميتواند به کمالات برسد، نگريسته ميشود. به نظر فرام، اين ديدگاه ميتواند براي سلامت روان، مفيد باشد (پارگامنت و پارک، 1995 م).
اريکسون
اريکسون (1968 م، به نقل از نيلسن، 2001 م)، يکي ديگر از روانشناساني است که به مذهب، توجّه ويژهاي دارد. وي مذهب را به عنوان نهاد ارزشمندي ميداند که در طول تاريخ، نقش مهمّي را در نيازهاي روانشناختي و خصوصاً در ارضاي «اعتماد پايه» بشر، ايفا کرده است. از نظر اريکسون، استحکام «اعتماد» در دوران کودکي، پايه ظرفيت «ايمان» در بزرگسالي را فراهم ميکند. مارک استروم ـ آدامز (1994 م، به نقل از آقاجاني حسينآبادي، 1381 ش)، در خصوص کُنشهاي ديگر مذهب از نظر اريکسون، دو نکته را مورد توجّه قرار ميدهد: نکته اوّل اين که اريکسون در سال 1965 م، نسبت به جذب شدن نوجوانان، به مکاتب عقيدتي، مانند مذهب و تأثير آن در جهتگيري اصلي زندگي، تأکيد ميکند. نکته دوم اين که عضويت در گروههاي اجتماعيِ مذهبي و تعلّق به اعتقادات، مناسک و ايمان مذهبي، مانند سپري در برابر از خودبيگانگي، عمل ميکند.