>

57
مثلث ايمان

يک کلّ يکپارچه درک مي‌کنند؛ در مقابل، کساني که تجربه‌هاي اوج را انکار مي‌کنند، تجربه‌هاي مذهبيِ مفيدي نخواهند داشت. اين افراد، از اين گونه تجربه‌هاي خود، ترسيده‌اند، آن را انکار نموده يا از آن روي گردانيده، و آن را فراموش کرده‌اند.
بر اساس نظر وي، دين سالم بايد تجربه‌هاي اوج را داشته باشد و آنها را به عنوان يک بخش مهم زندگي بپذيرد (تقي ياره، 1382 ش). همچنين به نظر مازلو، تجربه‌هاي اوج، فقط در دين شخصي به وجود مي‌آيند و دين گروهي، نه تنها تجربه اوج را به وجود نمي‌آورد، بلکه براي آن، مضر نيز هست.

فرانکل

فرانکل،۱ معتقد است که دين، به عنوان «جستجويي براي معناي نهايي» است. وي اعتقاد دارد براي آن که دين، اصيل باشد، بايد شخصي و خود به خودي باشد. دين، قابل امر و نهي و تحميلي نيست. رويکرد معنادرمانگري فرانکل، رهيافت ديني دارد. وي معتقد است که حسّ مذهبي ابتدايي و ذاتي، حتّي اگر در افراد سرکوب شود، در وجود بسياري از مردم، به صورت ناهشيار باقي مي‌مانَد که نتيجه اين امر، احساس پوچي و بي‌معنايي و بيهودگي است (آذربايجاني، 1382 ش).
از ديدگاه فرانکل، رفتن به سمت دين، برخاسته از درون فرد است و او به سوي انتخاب دين، حرکت مي‌کند، نه اين که چيزي او را به اين امر واداشته باشد. به بيان ديگر، اين باور، نه تنها از سر جبر نيست، بلکه در نهايت آزادي و از سر مسئوليت‌پذيري است و اين، در تمام دوره‌هاي بشري، صادق است؛ زيرا يک احساس مذهبي عميق و ريشه‌دار در اعماق ضمير ناهشيار (يا شعور باطنِ) همه انسان‌ها وجود دارد. بنا بر اين، احساسات ديني، اموري عارضي و تحميل شده از بيرون نيستند؛ بلکه ريشه در ناهشيار روحاني ما دارند و اين، بدان معناست که بر اساس برداشت‌هاي خاص از نظر فطرت مي‌توان گفت که احساسات ديني از ديدگاه فرانکل، فطري هستند.

1.. Frankl.


مثلث ايمان
56

براي يک دين کشور است. وي اميدوار بود که ائوژنيک، جايگزين مسيحيت شود و يک دين سکولار را براي جانشيني دين سنّتي، تهيه کرد. عنصر اساسي اين ديدگاه، به وسيله کارهاي کتل، گسترش پيدا کرد و کتل، نام اين جنبش را براي تأکيد بر خصوصيت برترين آن، آن‌سوگرايي۱ (مافوق‌گرايي) ناميد. کتل، با ديدي انتقادي به مسيحيت، آن‌سوگرايي را جنبشي دانست که به دين، مفهوم و معنايي عقلاني مي‌بخشد، البته بر اساس نظريه تکاملي که معتقد است بهترين‌ها بايد در زمين بمانند.
به طور کلّي، کتل، يک رفتارگرا بود که به لحاظ عقلاني و اصول روان‌شناختي‌اي که به آن باور داشت، نمي‌توانست به اعتقاداته فکر کند. البته کتل نيز مانند فرويد براي دين، به عنوان نيرو و انگيزه‌اي قدرتمند در زندگي اشخاص، ارزش قائل بود (اسپيلکا و همکاران، 2003 م).
کتل و چايلد۲ (1975 م، به نقل از گورساچ، 1994 م)، انگيزش را به دو مؤلّفه «عاطفي» و «ارزش اخلاقي» تقسيم نمودند. عاطفه، به عنوان دوست داشتن يا تنفّر فرد، در نظر گرفته شده، در حالي که ارزش، به عنوان درک جبرهاي اخلاقي توسط خود فرد، تعريف شده است. وي بر اين اساس براي ديندار بودن افراد، پايه‌هاي انگيزشي را در نظر گرفته بود. کتل و چايلد (1975 م، به نقل از اسپيلکا و همکاران، 2003 ش) گزارش کردند که دين، عملکرد نيازهاي قوي براي اجتناب از ترس و حمايت شدن است. اين محقّقان، معتقدند که دين، نتيجه محروميت است و بنا بر اين، اعتقاد به زندگي پس از مرگ، انعکاس مشاهده نيازهايي است که در حال حاضر، پاسخ داده نمي‌شوند.

مازلو

مازلو نيز به دين و سلامت روان، توجّه داشت. او بر انواعي از تجارب ذهني تمرکز داشت که مي‌توانند براي دين، مضر و يا مفيد باشند. مازلو، انسان‌ها را به کساني که تجارب اوج دارند و کساني که چنين تجاربي ندارند، تقسيم نمود. وي معتقد بود کساني که تجارب اوج دارند، در هنگام اين تجربه‌ها، جهان را به صورت

1.. Beyondism.

2.. Cattel child.

  • نام منبع :
    مثلث ايمان
تعداد بازدید : 134991
صفحه از 246
پرینت  ارسال به