هيلمن
جيمز هيلمن ـ که ادامهدهنده کار يونگ در زمينه روانشناسي کهنهالگويي بود ـ ، تا جايي پيش رفت که اظهار کرد کهنالگوهاي يونگ، يعني الگوها يا استعارههاي تصوّرات ما، واقعيتهاي بنيادي هستند و هياهويي از چنين تصاوير ذهني و انبوهي از تصويرهاي الهي وجود دارند. اين تصاوير ذهني، خاستگاه دين و اخلاقيات هستند. تا زماني که ما هنوز در تماس با اين تصوّرات ذهني هستيم، در واقع، حاويِ پاسخي از دين نيز هستيم؛ امّا زماني که ما اين تصاوير ذهني را از دست بدهيم، صرفاً به يک سري اصول ارزشي و اخلاقي، مقيّد ميشويم.
طبق گفتههاي هيلمن، ايمان ديني است که به مضمونهاي اين تصوّرات، زندگي ميبخشد. وي مانند يونگ، جهتگيري ديني را براي درک و فهم جهان، بينهايته مهم ميداند (ويليامز، 1382 ش).
کِرکپاتريک
کِرکپاتريک۱ (1992، 1998و 1999 م)، نظريه دلبستگي «والد ـ فرزند» بالبي۲ (1980 م) را به حوزه دين كشاند. در همين زمينه، او رويكردي براي ارتباط بين تحوّل اوّليه و دين و اشارات ضمني آن در زندگي دوران كودكي و بزرگسالي تدوين كرد. كرکپاتريک (1999 م)، شرح تجربيات ديني را با عباراتي مانند: يک دلبستگيِ ناگهاني، يک شيفتگي نسبت به چهرهاي واقعي يا تصوّري که در زمينهاي از غوغاي هيجاني عظيم رخ ميدهد، توصيف نموده و معتقد است که دين و عشق، مشترکات مهمّي دارند (کِرکپاتريک و شيور،۳ 1996 م).
وي اعتقاد دارد که محوريت هيجان عشق، در سيستم باورهاي ديني و بخصوص در روابط ادراک شده افراد با خداوند، محوريت با هيجان عشق است. كِركپاتريک (1999 م) توضيح ميدهد تحقيقات در زمينه مسيحيت، نشان داد كه ارتباط دريافتي با خداوند، در قلب عقايد مذهبي قرار دارد و مردم مؤمن جهان با