گفتههاى خود به كار مىبستند تا مقبوليّت عام يابند. نمونه را، سخنان اين بزرگان بسنده است: ۱
الف ) عبدالحميد بن يحيى كاتب (متوفى 132 ق) گويد : هفتاد خطبه از خطبههاى على عليه السلام را از بر كردم و اين خطبهها (در ذهن من چونان چشمه) جوشيد و جوشيد. (شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 24)
ب ) ابن دَأْبِ لَيْثى ابوالوليد (متوفى 171 ق ) خطيب، شاعر و عالم اهل مدينه تصريح كرده است كه هيچكس نتوانسته كلامى چونان سخنان على عليه السلام بر زبان آرد و اگر گفتار بليغ او نبود، كسى نمىتوانست نامهاى، به نكويى، به امير لشكر يا به مردم بنگارد.(اختصاص، ص 148)
ج ) عَمْروبن بَحْرِ جاحظ بصرى (متوفى 255 ق) پس از نقل اين گفتار على عليه السلام : «قيمة كلّ امرىء ما يُحسن» مىگويد: اگر از اين كتاب جز بر اين جمله آگاه نمىشديم، آن را كافى، شافى و بىنياز كننده مىيافتيم، بلكه اين جمله را بيش از كفايت و رسنده به غايت مىديديم. نكوترين كلام، آن است كه اندكِ آن تو را از فراوانش بىنياز كند و معناى آن در ظاهر لفظ آن باشد. (البيان و التبيين، ج 1، ص 106)
د ) ابن واضح يعقوبى (متوفى 292 ق ) گويد: امير مؤمنان، چهارصد خطبه ايراد كرده و اين خطبهها در ميان مردم متداول است و مردم در گفتارها و خطبههاى خود از آنها بهره مىبرند. (مصادر نهجالبلاغه، ج 1، ص 50)
هـ ) كلينى رازى (متوفى 328 يا 329 ق ) پس از نقل خطبهاى از آن حضرت در باب توحيد مىگويد: اين خطبه از مشاهير خطبههاى آن حضرت است كه در ميان مردم بسيار شهره گشته و عادى و معمولى شده و حال آنكه همين خطبه براى كسى كه جوياى علم توحيد باشد، بسنده است، چنانچه در آن بينديشد و مطالب آن را دريابد. اگر جن و انس ـ جز پيمبران ـ همزبان گردند كه توحيد را بسان على عليه السلام بيان دارند، از عهده برنيايند. پدر و
1.براى تفصيل بنگريد: شرح حِكَم نهجالبلاغه، تاليف محدّث قمى (ره)، مقدمه باقر قربانى زرّين، ص ۷ ـ ۱۸.