جنس يا استغراق) و ديگر اينكه مراد از الحاد، تعدى از محدوده اسمائى كه از طريق شرع شنيده شده است، باشد. و اين هر دو مطلب، به دليل بيان ما كه گذشت، مورد نظر مىباشد.
ما اين سخن را از اين عالم ربانى و مفسّر عاليقدر نمىپسنديم و حتّى آن را با بعضى ديگر از سخنان خود ايشان، مناقض مىدانيم.
اولاً خود ايشان در آغاز تفسير همين آيه مورد بحث، در مقام بيان ارتباط اين آيه به آيات قبل، كلامى دارد كه مردم را در توصيف خدا به اسماء، به سه دسته و سپس به دو دسته تقسيم مىكند و مىفرمايد:
«و يرجع الاصناف الثلاثة فى الحقيقة الى صنفين: صنف يدعونه بالاسماء الحسنى و يعبدون الله ذاالجلال و الاكرام و هؤلاء المهتدون بالحق. و صنف يلحدون فى اسمائه و يسمّون غيره باسمه او يسمّونه باسم غيره و هؤلاء اصحاب الضلال...
خلاصه سخن اين است كه مهتدين به هدايت انبياء، خدا را به اسماء حسنى مىخوانند و گمراهان، الحاد در اسماء خدا دارند و او را به صفاتى كه لايق او نيست، مىخوانند.
ايشان، همچنين ذيل آيه بعد: «و ممّن خلقنا أمّة يهدون بالحق و به يعدلون» (اعراف،181) تصريح مىفرمايد كه اين هاديان به سوى حق، متّصف به عصمت و صيانت الهى هستند، مانند انبياء و اوصياء:
«... فاسناد الهداية الى هذه الأمّة لا يخلو عن الدلالة على مصونيتهم من الضلال و اعتصامهم بالله من الزيغ...»
نسبت دادن هدايت به اين گروه (كه درباره ايشان فرموده: اُمّة يهدون بالحق)، از دلالت بر مصون بودن ايشان از گمراهى و تمسّكشان به خدا از انحراف، خالى نيست.
ثانيا شگفت است كه ايشان در تفسير همين آيه، ملاحظه مىكنند كه چگونه زمخشرى و صاحب الانتصاف با يكديگر سخت معارضه مىكنند و هركدام نسبت الحاد به ديگرى مىدهند، در حالى كه هر دو طايفه براساس عقل خود قضاوت مىكنند.