از اينجا دانسته مىشود كه اين عقول بشرى در تشخيص خود مصاب نيستند و حتما بايد خداشناسى و صفات خدا را از اهل عصمت فرا بگيرند. گويا علاّمه طباطبائى پنداشته است كه اگر سدّ توفيقيّت شكسته شود، براى افراد خاصّى كه مورد نظر ايشان است، شكسته مىشود، نه براى امثال زمخشرى و ديگر علماى معتزله و اشاعره؟
ثالثا آنچه ايشان به عنوان بيان گذشته اشاره كرده است، گويا به بيان مفصّلى نظر دارد كه در ذيل آيه كريمه به عنوان تفسير آورده است. خلاصه بيان ايشان اين است كه اسماء حسنى، اسمهايى است كه دلالت بر كمال دارد، آن هم نه هر كمالى، بلكه كمالى كه برتر باشد و از نقص مبرّا باشد. كلمه شجاع و عفيف، هرچند از اسمهاى نيك مىباشند، ولى لايق ساحت قدس پروردگار نيستند، زيرا بر يك خصوصيت جسمانى كه سلب و تجريد از آن ممكن نيست، دلالت دارند.
اسمها همه محصول لغات ما است كه براى مصداقهايى كه ما مىشناسيم، وضع شده است. اين مصاديق، خالى از آميختگى با حاجت و نقص نمىباشند، ولى در عين حال به دو دسته تقسيم مىشوند: يك دسته اسمهايى كه تجريد آنها از نقص و حاجت ممكن نيست مانند جسم، كميّت، رنگ و امثال آنها. دسته ديگر اسمهايى كه تجريد آنها از نقص و حاجت ممكن است، مانند علم و حيات و قدرت. مثلاً علم در ما، احاطه به شىء است از طريق گرفتن صورت از خارج با وسيلههاى مادّى، و قدرت در ما منشأ فعل شدن است با يك كيفيت مادّى كه در عضلات ما واقع مىشود ... چون اين خصوصيات مادى را از الفاظ علم و قدرت حذف كنيم و احاطه مطلق بر شىء و منشأيت ايجاد بماند، اطلاق آن بر خداى تعالى مناسب خواهد شد ... عقل و نقل دلالت دارند كه هر صفت كمالى براى خداى تعالى مىباشد. او ـ تبارك و تعالى ـ به غير خودش كمالها را افاضه مىكند، پس وى عالم و قادر و حىّ است، ولى نه مانند علم و قدرت و حيات ما، بلكه آن طور كه لايق ساحت قدس او مىباشد و مبرّا از نقايص است.
اين بود خلاصه بيان ايشان. در نقد و بررسى آن مىگوييم:
1 ـ اينكه شما جسميت و عوارض جسمانى را نقص دانستيد، به راهنمايى تعليماتى است كه از ائمه معصومين عليهم السلام به ما رسيده است. و اگر استدلال عقلى هم ـ غلط يا