سوى خودشان مورد شناخت ديگران قرار مىگيرند، خدا نيستند. ذيل روايت همين معنا را به روشنى تأييد مىكند كه خدا بايد به واسطه تعريف و معرفى خود او شناخته شود، نه اينكه انسانها بتوانند از پيش خود ـ بدون اينكه از ناحيه خداى سبحان تعريفى صورت بگيرد ـ او را بشناسند. اصولاً چنان كه گفتيم، معرفت خداوند به غير، صحيح نيست. فقط معرفتى از خداوند صحيح است كه توسط خود او صورت بگيرد.
پس روشن است كه اگر غيرى هم در معرفت خداوند متعال، دخالتى و نقشى داشته باشد، باز هم بدان معنا نيست كه آن غير، در معرفى و تعريف خداوند سبحان استقلالى دارد. بلكه خداى سبحان به اراده خود و طبق سنت حكيمانه خويش، معرفت خويش را به واسطه آن غير، براى اشخاص تحقق مىبخشد، چنان كه توضيح آن گذشت. ذيل روايت مورد بحث نيز، به همين امر صراحت دارد كه آيات و نشانهها و ادلّه خداى سبحان در خلق، همه به واسطه او جنبه آيتيت و نشانه بودن دارند. و استقلالى در معرفى خداوند ندارند. يعنى چنين نيست كه در ذات آنها امرى بوده باشد كه خداشناسى را به همراه آورد و اين آيات، بالاستقلال حكايتگرى نسبت به خداى سبحان داشته باشند.
5 ـ 2 ـ حديث دوم:
امام رضا عليه السلام مىفرمايد:
فَلَيسَ اللهَ عَرفَ مَن عَرفَ بِالتَّشبيهِ ذاتَهُ، وَ لا إِيّاهُ وَحَّدَ منِ اكْتَنَهَهُ، وَ لا حَقيقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ... وَ لا إِيّاهُ أَرادَ مَن تَوَهَّمُه. كُلُّ مَعْروفٍ بِنَفْسِهِ مَصنوعٌ 1كسى كه ذات او را با تشبيه شناخته باشد، او را نشناخته است. كسى كه احاطه به كُنه او يافته باشد، او را به يگانگى ياد نكرده است 2
. به حقيقت او نرسيده است كسى كه براى او مِثلى قرار داده باشد... كسى كه او را به وهم خويش در
1.ـ توحيد صدوق / ۳۵.
2.ـ زيرا چيزى كه انسان احاطه علمى به او پيدا كند، در حقيقت آن را معقول و مُدرَك به عقل خويش قرار داده است. و هرچه به عقل درك شود، عقل مىتواند نظيرى براى آن ايجاد كند.