كنند، در حالى كه معتقدند هيچ معرفتى نسبت به آن ندارند. حال بايد پرسيد كه اين تنزيهات از حدود خلق و برداشتن محدوديّتهاى خلقى با چه معرفتى صورت مىگيرد؟ روشن است كه مفهوم ذهنى، هر اندازه هم تقييد شود مفهومى بيش نيست و ارتباط آن با واقع، نياز به شهود و دريافت واقع دارد و عقل از اين جهت ناتوان است. بلكه اگر بخواهيم با مفاهيم ذهنى و تحليلهاى نفسى و با كمك عقل، وجود موجود زندهاى را در جاى خاصى ـ كه از شهود حسّى ما خارج است ـ اثبات كنيم، بعد با قيودى آن را خاص كنيم، باز هم به شخص آن موجود خارجى نخواهيم رسيد، البته اگر شهود سابقى از آن نداشته باشيم. ولى در صورت شهود قبلى، مىتوان با ذكر خصوصيات و تحليلهاى عقلى نسبت به آن تذكّر يافت.
مباحث كتابهاى كلامى و فلسفى ـ و به طور كلى همه مباحث عقلى و فكرى ـ عمدتا در مقابل مخالفان و منكران نوشته شده و مقصود اصلى در آنها اسكات خصم و اقناع او بوده است. به همين جهت چارهاى نداشتهاند جز اينكه با عناوين و مفاهيم كلى با آنها بحث كرده و خداى سبحان را به آنها به همين صورت به اثبات رسانند، تا آنان را از انكار و مخالفت با خداى واقعى و حقيقى در بياورند. به همين جهت، بعد از اثبات وجود خداى سبحان به مباحث ديگرى در اثبات توحيد و اوصاف و كمالات خداى تعالى وارد مىشوند و برهانهايى براى اثبات آنها اقامه مىكنند، در صورتى كه هر مؤمنى به يقين مىداند معرفت خداى واقعى و حقيقى هيچكدام از اين مسائل را لازم ندارد. از اين رو، مردم عوام نه تنها از مسائل كلامى و فلسفى هيچ اطلاعى ندارند، بلكه هيچ گونه سواد و درسى از كسى نخواندهاند. ولى در اثر توجه و تعبدى كه نسبت به معروف فطرى خويش داشتهاند، ايمانى بس كاملتر از آنان دارند كه به دليل گرفتارى به مباحث عقلى، توجهى به خداى واقعى و حقيقى پيدا نكردهاند. بلكه چنان كه خواهيم گفت، كسى كه در اعمال و كردار و عباداتش همين مفاهيم عامه را مورد نظر بدارد، از آنها فراتر نرود، آنها را آيه و علامت خداى سبحان نداند و مراد او از اسماء و صفات حق، مفاهيم و عناوين عام باشد، به هيچ وجه خداى سبحان را عبادت نكرده و غير خدا را معبود خويش قرار داده است.