است، از اين امور، منزّه مىدارد. خود اين نكته نشان مىدهد كه معرفة الله بالله، معرفت عقلى و تنزيهى نيست، بلكه اينها همه در مقام بيان گفته مىشود. معرفت خدا به خدا، فعل خداست و فعل خدا ـ مانند خود خدا ـ قابل بيان و تفهيم و تفاهم نيست. از سويى بيان اثباتى توهّم تشبيه را پديد مىآورد. از اين رو، امام عليه السلام با بيان تنزيهى، مخاطب خود را به خدايى توجّه مىدهد كه به معرفت فطرى براى او شناخته شده است.
2 ـ 3 ـ حديث سوم
اميرالمؤمنين عليه السلام در حديثى ديگر مىفرمايد:
يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِه۱اى كسى كه خود دليل خود هستى.
2 ـ 4 ـ حديث چهارم
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
أَنَّهُ قَدِ احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمَا قَدْ عَرَّفَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ۲او با شناساندن خودش به شما، حجّت را بر شما تمام كرده است.
اين حديث ـ با توجه به حديث ديگرى كه از امام رضا عليه السلام وارد شده است كه «بالفطرة تثبت حجّته»۳ ـ اين نكته را نشان مىدهد كه معرفت خدا به خدا، همان معرفت فطرى است و حجّت بر خلق با همان اتمام مىگردد. در بحث معرفت فطرى خواهيم گفت كه اگر آن معرفت تحقق پيدا نمىكرد، هيچ فردى خالق و رازق و خداى خويش را نمىشناخت و در اين صورت، حجت بر خلق تمام نمىشد. به همين جهت در روايات ديگر آمده است كه بندگان مكلّف به معرفت نشدهاند، بلكه بر عهده خداست كه خود را به آنها معرفى كند. آنگاه بندگان وظيفه دارند كه وقتى خدا خود را به آنها معرفى كرد، از
1.ـ بحارالانوار ۹۴ / ۲۴۳.
2.ـ كافى ۱ / ۸۶.
3.ـ توحيد صدوق / ۳۵.