خود را با تكاليف الهى و وظايف بندگى خويش تطبيق نكند و در نتيجه، كسى را بخواند كه وظيفه معرفتى خويش را در قبال او انجام نمىدهد. زيرا اگر به او ايمان داشته و معرفت او را پذيرفته باشد، ديگر نبايد از پيش خود براى خويش امورى مقرّر كند، بلكه بايد گوش به فرمان و مطيع او باشد.
3 ـ نتيجه روايات معرفة الله بالله
از رواياتى كه در اين باب ذكر شد، نكاتى مىتوان استفاده كرد كه به صورت فشرده بدان اشاره قرار مىشود:
3 ـ 1 . معرفت خدا يعنى معرفت مسمّاى واژه خدا، نه امر ديگر. و معلوم است كه مراد از مسماى لفظ «خدا»، همان خداى واقعى و حقيقى است كه عقول از درك آن عاجز و افكار از رسيدن به او در حيرت اند.
3 ـ 2 . معرفت خداى واقعى فقط به خود او تحقق پيدا مىكند، يعنى اين كه خداى سبحان، خود، انسانها را به نفس خويش راهنمايى و دلالت مىكند و اوست كه خود را به آنان مىشناسد. اين معرفى به صورتهاى مختلفى است، از جمله: 1 ـ به واسطه اسماء و اوصافى كه خود او توسط پيامبرانش به انسانها بيان كرده است؛ 2 ـ به واسطه آيات و نشانههاى موجود در خلق؛ 3 ـ به هنگام گرفتارىها و بلاها و به تعبير قرآن «بأساء و ضرّاء» كه موجب انقطاع تامّ به سوى خداى سبحان مىشود.
3 ـ 3 . اين معرفت، حجاب بردار نيست و كسى كه شناخت خدا را به حجاب و مثال و صورت مىپندارد، در حقيقت او را نشناخته است. اين معرفت، چيزى نيست كه بتوان براى غير خدا در آن، نقشى قائل شد. معرفت خدا به خدا، آنجاست كه غير، كنار گذاشته مىشود. اگر چه با اسم و صفت و آيه و نشانه و در حالت گرفتارى و نااميدى به او متوجه مىشود، ولى توجّه در حقيقت به خود او با خواست اوست. پس با مطالعه در آيات خلقت ـ اعم از آيات انفسى و آفاقى ـ به خدا مىرسد؛ واقعاً به خود خدا متوجه مىشود، او را به خود او مىشناسد و معرفى در همه اين موارد، به واسطه خود او صورت مىگيرد.