3 ـ 4 . در جايى كه معرفت خدا به خود خدا تحقق يابد، گاهى انسان از طرقى سير مىكند كه خداى سبحان براى تعريف نفس خويش به بندگانش قرار داده است. در اين حال، به معرفت نايل مىآيد و در چنين مرتبهاى و با اين خصوصيت با او سخن مىگويد و از او چيزى مىخواهد. آنگاه يكى از موانع اجابت دعا، برداشته خواهد شد.
3 ـ 5 . دعاها، عبادتها، توحيد، ايمان، اقرار و تسليم، تنها با وجود چنين معرفتى معنا مىيابد. تنها با وجود اين معرفت است كه اسما و صفات ـ يعنى الفاظ و واژههاى خلق، صنع، آيه و نشانه ـ معنا پيدا مىكند و به واسطه آنها انتقال به خداى واقعى و حقيقى صورت مىگيرد.
3 ـ 6 . در روايات ديگر خواهيم ديد كه اين تعريف، فعل مستقيم خداست و هيچ انسانى ـ بلكه هيچ موجودى ـ تكليفى نسبت به آن ندارد. پس كلام اميرالمؤمنين عليه السلام كه «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»، بدين معناست كه از فكرِ رسيدن به معرفت خدا به طرق ديگر، بيرون آييد و خود را در طرق تعريف الهى ـ كه از ناحيه خود او براى شما معين شده است ـ قرار دهيد. اين سخن مانند آن است كه شفا دادن مريض، فعل خداست، ولى با وجود اين در روايات، امر به بهرهگيرى از داروهاى مختلف شده است. يعنى خداى تعالى، طبق سنّت خويش، در اين موارد، فعل خود را ايجاد مىكند، نه اينكه شفا در ذات اين داروها موجود باشد.
3 ـ 7 . تنزيهات و تقديسات، تنها با وجود چنين معرفتى معنا دار مىشود. زيرا اگر انسان به خود خدا معرفتى نداشته باشد، موضوعى براى تنزيه و تقديس نخواهد بود.و معقول نيست كه امر مجهول، مورد تنزيه و تقديس قرار گيرد.
پس بدون وجود آن معرفت، تنزيه و تقديس بى معنا و بى فايده خواهد بود و جز لقلقه زبان حاصلى نخواهد داشت.
3 ـ 8 . تعابير وارد شده در قرآن و روايات و دعاها و مناجات ائمه معصومين عليهم السلام تنها با چنين معرفتى، معنى مىيابند: تعابيرى همچون زيارت خدا، لقاى خدا، رؤيت خدا، وجدان خدا، وصال خدا، حضور خدا، خطاب به خدا، تكلم با خدا و قرب به خدا و... كه در روايات به وفور ديده مىشود. روشن است كه تنها در اين معرفت، انسان با خداى