الْكَبِيرَ. وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ 1 ... إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ، وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِهِ.
قِيلَ: وَ كَيْفَ تُعْرَفُ عَيْنُ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ؟
قَالَ: تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ وَ تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِهِ، وَ لا تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ، وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِيهِ لَهُ وَ بِهِ، كَمَا قَالُوا لِيُوسُفَ:إِنَّكَ لأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي2 فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ يَعْرِفُوهُ بِغَيْرِهِ، وَ لا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوب 3 هر كس پندارد كه خدارا با افكار عقول خويش مىشناسد، مشرك است. و هر كس پندارد كه خدا را به اسم مىشناسد نه به معنا، به طعن و افترا اقرار كرده است، زيرا اسم حادث است. و هر كس پندارد كه اسم و معنا را مىپرستد، شريك براى خدا قرار داده است. و هر كس پندارد كه معنا را با توصيف مىپرستد نه به ادراك، حواله به غايب كرده است. و هر كس پندارد كه صفت و موصوف را مىپرستد، توحيد را باطل كرده است، زيرا صفت غير از موصوف است. و هر كس پندارد كه موصوف را به صفت اضافه كرده [و نسبت داده است]، بزرگ را كوچك شمرده است و خدا را ـ چنانچه حق تعظيم او است ـ بزرگ نداشته است ...
همانا معرفت خودِ شاهد و حاضر، بر توصيف آن مقدّم است و شناخت صفت غايب، قبل از حضور آن است.
پرسيدند: چگونه شخص شاهد، پيش از صفتش شناخته مىشود؟
حضرتش پاسخ داد: او را مىشناسى و علم او را عالِم مىشوى 4 و خودت را به او مىشناسى، نه اينكه نفس خويش را به نفس خود و از منبع نفس خويش بشناسى. در اين صورت است كه مىفهمى هرچه در خود دارى، از آنِ اوست و قائم به اوست،
1.ـ زمر / ۶۷.
2.ـ يوسف / ۹۰.
3.ـ تحف العقول / ۳۲۶.
4.ـ يعنى به واسطه او عالِم مىشوى و به علمى كه از ناحيه او برايت عطا مىشود، خلق را ـ و از جمله نفس خويش را ـ نگاه مىكنى.