را در آنها مشاهده كنند. يعنى از ناحيه معرفت خدا به سوى خلق توجّه كنند، نه اينكه از ناحيه خلق به سوى خدا راه يابند، چون تمام خلق به او استوار شده است. اگر او را بيابند و به او متوجه شوند، اين امر را در خلق به صورت روشنتر مىبينند. هرچه مردم در خلق بيشتر توجه كنند، آثار خداى خويش را كه مىشناسند، در آنها زيادتر مىيابند و خداى سبحان تجلّى خويش را در اين جهت به آنها مىافزايد، و آيات و علامات خويش را براى آنان زيادتر ظاهر مىسازد، چون راهى است كه خود براى آنها قرار داده است.
وقتى يوسف خود را به برادران خويش شناساند، آنها يوسف را به خود او شناختند و برادرش را نيز به واسطه او شناختند. در اينجا، شناخت برادر آيهاى ديگر براى تنبّه و توجه آنان به يوسف گرديد، معرفت يوسف براى آنها روشنتر و آشكارتر شد و غفلت و نسيان به طور كلى از ميان رفت. به نظر مىرسد كه اگر حضرت يوسف نشانههاى بيشترى از آثار برادرى را ظاهر مىساخت، شناخت و معرفت نسبت به او كاملتر مىگرديد.
امام صادق عليه السلام به صراحت بيان مىدارد كه اسم ـ اعمّ از لفظى و غير لفظى ـ هيچ گاه معرف مسمّا نيست، بلكه معرفت مسمّا بايد پيش از معرفت اسم بوده باشد. اسم غير مسمّا است و از مسمّا هيچ اثرى به همراه خود ندارد تا از او حكايت كند، زيرا اسم با مسمّا مغايرت و بينونت تامّ دارد. هيچ وجه اشتراكى ميان اسم و مسمّا وجود ندارد. اسم، فقط آيه و علامتى است كه خداوند متعال براى توجّه دادن و متنبّه كردن انسانها به معرفت خويش قرار داده است.
نكته جالب در اين روايت، اين تعبير حضرت صادق عليه السلام است كه مىفرمايد: «مَن زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لا بِالإِدْرَاكِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَى غَائِب»۱ يعنـى كسـى كه پنـدارد معنا را ـ يعنى خود خدا را ـ به توصيف مىپرستد، نه به ادراك، حواله به غايب كرده است. چنين كسى خداى غايب را مىپرستد، نه خداى حاضر و شاهد را. خداى غايب چگونه مورد خطاب عابد قرار مىگيرد؟! چگونه مىشود خطاب به معبود غايب گفت: إِيَّاكَ نَعبُدُ ؟