چنين برمىآيد كه وجودى كه خالق دارد، عين همين وجود است، ولى در مرتبهاى بالاتر يا مفهوم وجود؛ و ديگر اوصافى كه از خلق مىفهميم، در معناى عامّ آن با خداى سبحان اشتراك و اتحاد دارد، اگر چه مصداق اين مفاهيم در مورد خداى تعالى قابل ادراك نيست، ولى اصل آنها به او هم قابل اثبات و قابل انطباق مىدانيم.
اينك مىگوييم: بر اساس رواياتى كه ذكر شد، اينگونه معرفت نسبت به خداوند متعال، معرفت خدا نيست، بلكه معرفت مخلوق و غير خداست.
5 ـ چهار روايت كه تعارض ظاهرى با روايات معرفة الله بالله دارند
حال كه با روايات معرفة الله بالله مقدارى آشنا شديم، لازم است چهار روايت ـ كه به ظاهر با روايات مذكور تخالفى دارند ـ نقل گردد و معنايى كه از آنها مراد و مقصود است، روشن شود.
5 ـ 1 ـ حديث اول:
امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
لَيْسَ بِإِلَهٍ مَنْ عُرِفَ بِنَفْسِهِ، هُوَ الدَّالُّ بِالدَّلِيلِ عَلَيْهِ وَ الْمُؤَدِّي بِالْمَعْرِفَةِ إِلَيْهِ۱كسى كه به خودى خود شناخته شود، خدا نيست. اوست كه به دليل بر خود راهنمايى مىكند و معرفت بر خود را خود مىرساند.
ابتداى روايت نفى الوهيت از كسى مىكند كه به خودش شناخته شود. اين عبارت، چنين توهّمى پديد مىآورد كه معرفت خداوند، نبايد به خود او تحقق پيدا كند. ولى براى يافتن معناى درست حديث، بايد به آن همه روايات كه در باب معرفت خدا به خدا ذكر گرديد، توجه شود. با اين توجّه به همان معنى مىرسيم كه در ترجمه ذكر شد.
توضيح: هر چيزى كه به خودى خود و بدون تعريف و معرفى از ناحيه خودش، براى غير، قابل شناخت باشد، خدا نيست. يعنى امورى كه بدون هيچ گونه تعريف و معرفى از
1.ـ الاحتجاج ۱ / ۴۷۶؛ بحارالانوار ۴ / ۲۵۳.