پژوهشى در نسخه شهيد اول از صحيفه سجاديه - صفحه 73

من، از يك در مسجد كه مقابل ايشان به سمت دارالبطيخ ـ كه محله‏اى در اصفهان است ـ خارج شدم. هنگامى كه به شخص مورد نظر رسيدم و مرا ديد، پرسيد: حضرت صاحب ـ صلوات الله عليه ـ تو را به سوى من فرستاده است؟
پاسخ مثبت دادم. او، از گريبان خود كتابى بيرون آورد و آن را گشود و من ديدم كه آن كتاب دعا است. آن را بوسيدم و بر ديدگانم نهادم، از وى جدا شدم به سوى حضرت صاحب ـ صلوات الله عليه ـ رو آوردم. ناگهان بيدار شدم، امّا آن كتاب را نزد خود نيافتم. از اين رو ـ به خاطرِ از دست دادن كتاب ـ تا صبح تضرع مى‏كردم و اشك حسرت مى‏ريختم.
زمانى كه نماز و تعقيبات را به پايان بردم، در ذهن خود آوردم كه مولى محمد تاجا همان شيخ بهائى است كه به خاطر اشتهارش در بين علماء، به تاج معروف است.
هنگامى كه به محل تدريس ايشان واقع در جوار مسجد جامع آمدم، او را مشغول مقابله صحيفه يافتم. قرائت كننده صحيفه، سيّد صالح، امير ذوالفقار گلپايگانى بود. لحظه‏اى نشستم تا آن مقابله را به پايان برد. و ظاهرا وى مشغول قرائت سند صحيفه بود، اما بخاطر حسرتى كه در دل داشتم، كلام ايشان را نمى‏فهميدم. به گريه افتادم و نزد شيخ رفتم و ماجراى رؤياى خود را بازگفتم، در حالى كه بخاطر از دست دادن كتاب گريان بودم.
شيخ فرمود: تو را به علوم الهى و معارف يقينى و جميع آنچه كه دايم در طلب آن هستى بشارت مى‏دهم. اما با اين سخنان، آرامش نيافتم. به حالتى گريان و انديشناك، از محضرش خارج شدم و در دلم افتاد كه به سمتى بروم كه حضرت را در خواب آنجا ديده بودم. وقتى به دار بطيخ رسيدم، مرد صالحى به نام آقا حسن ملقب به تاجا را يافتم و بر او سلام كردم. او به من گفت: تعدادى كتب وقفى نزد من است. طلبه هايى كه اين كتابها را در اختيار مى‏گيرند، به شرايط وقف عمل نمى‏كنند. اما تو اين شرايط را رعايت مى‏كنى، بيا و اين كتابها را ببين و هركدام را خواستى بردار. همراه او به كتابخانه‏اش رفتم، نخستين كتابى كه به من داد، همان بود كه در رؤيا ديده بودم. به محض ديدن كتاب، به گريه افتادم و گفتم: همين مرا بس. در خاطرم نيست كه آيا رؤيايى را كه ديده بودم، براى او تعريف

صفحه از 108