فتصيبكم جميعا، اَما علمت الّذى كان من اَصحاب موسى عليه السلام تخلّف عنه ليعظ أباه، فيلحقه بموسى، و كان أبوه من اصحاب فرعون. فلمّا لحقت خيل فرعون موسى عليه السلام و هو يراغمه، حتّى بلغا طرفا من البحر، فغرقا جميعا. فاتى موسى الخير، فقال: هو فى رحمة الله، و لكنّ النقمة اذا انزلت لم يكن لها عمّا قارب المذنب دفاعٌ... الحديث»
و مخفى نماند كه از اين حديث صحيح معلوم مىشود كه ائمه هدى ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ چقدرها تحاشى داشتند از اين كه واجب الوجود را ـ تعالى شأنه ـ به وصفى از اوصاف مطلقا كسى موصوف داند، حتى اينكه وصفكنندگان، خدا را مستوجب نزول بلا مىدانستند...
و در بعضى خطب مرويّه از اهل بيت عليهم السلام مذكور است:
اوّل عبادة الله معرفته، و اَصل معرفة الله توحيده، و نظام توحيد الله نفى الصفات عنه، لشهادة العقول اَن كل صفة و موصوف مخلوق، و شهادة كل صفة انّ له خالقا.
و در موضع ديگر از همين خطبه مىفرمايند كه: و من وصفه فقد الحد فيه. و در آخر خطبه ديگر ـ بعد از كلامى كه قريب است به كلام مذكور ـ مىفرمايد: و كذلك يوصف ربّنا و هو فوق ما يصفه الواصفون. يعنى: هر وصفى كه هست، واجب الوجود ـ تعالى شأنه ـ فوق و خارج از آن است.
حاصل كلام آن كه واجب الوجود را همچنين مىبايد شناخت. و اگر كسى را بعد از اين شواهد و دلايل كه مذكور شد، ديگر شبهه و شكّى بماند، خدا علاج مىتواند كرد كه كورى دل را هيچ تدبيرى نيست».
اين بود سخنان قاضى سعيد قمى در فصل چهارم كتاب كليد بهشت.
سخن صحيحى كه در ذهن اين حكيم بوده، همان است كه ما كرارا گفتهايم كه خداى متعال را نمىبايد با قياس به آفريدگان شناخت. بلكه پايه اساسى شناخت او، همان يگانه بودن و «ليس كمثله شىء» است. همين معنى سبب شده است كه به مخالفت متكلمين برخيزد. مىدانيم كه جمعى از آنها به صفت زائد بر ذات و جمعى ديگر به صفت عين ذات قائل شدهاند، چنانكه حاجى سبزوارى ميگويد:
والاشعرىّ بازدياد قائلةو قال بالنّيابة المعتزلة.
امّا قاضى سعيد ـ به دليل موضع خاصّ خود ـ هر دو دسته را تخطئه كرده و به كلى به نفى صفات از حق تعالى قائل شده است. درنتيجه، به يك دليل عقلىِ پرداخته ذهن خودش تمسّك كرده و چند روايت را شاهد مدّعاى خود قرار داده است.
ما اين مطلب را مىپسنديم كه فلاسفه و حكماء ـ كه در صدد شناخت حقائق اشياء و اوصاف و خواصّ آنها برآمدهاند ـ شايسته بود بحث از بارى تعالى و صفات و شؤون او را با بحث در ساير اشياء نمىآميختند، و به تعبيرى كه در بعضى روايات آمده است، «اعرفوا الله بالله» را به كار مىبستند. ولى راهى را كه قاضى سعيد در اين مقام پيموده است، نمىپسنديم.
اولاً اين كه وصف كردن حق تعالى را به طور مطلق منع كرده، برخلاف روش قطعى قرآن كريم و روايات ائمه معصومين عليهم السلام است. زيرا در قرآن كريم صريحا خداى تعالى به اسماء حسنى و صفات كمال توصيف شده است. همچنين آيه كريمه «سبحان الله عما يصفون الاّ عبادالله المخلصين» بر دو نوع وصف تصريح دارد: وصف ممنوع و وصف مجاز. و اگر وصف خداى تعالى به طور مطلق ممنوع بود، استثناء معنى نداشت.
بعلاوه در روايات متعدد دستور داده شده كه خدا را به آنچه خودش وصف فرموده است توصيف كن و به ماوراء آن تجاوز نكن، كه ما در مقالات قبل در توقيفى بودن اسماء بيان كرديم.
ثانيا از رواياتى كه براى منع از توصيف مطلق خداى متعال آورده است، با ملاحظه روايات كثيره ديگر معلوم مىشود كه مقصود از توصيف ممنوع، توصيف به صفات جسمانى و صفات محدودكننده و يا صفات دالّ بر حدوث و دگرگونى مىباشد، چنان كه علاّمه مجلسى همان روايت صحيحه مربوط به عبدالرحمن بن يعقوب را چنين تفسير مىكند:
« (يصف الله) اى بصفات الاجسام كالقول بالجسم و الصورة او بالصفات الزائدة كالاشاعرة». سپس از مجالس، نسخه ديگر روايت را نقل مىكند و مىفرمايد: «و فى