صدوق هم با ظاهر احاديث معرفة الله بالله تطبيق نمىكند. پس لازم است براى رفع يد از معناى ظاهرى احاديث قرينهاى ارائه گردد و با توجه به روايات باب و توضيحاتى كه داده شد نه تنها قرينهاى به رفع يد از معناى ظاهرى احاديث ياد شده وجود ندارد، بلكه قرائنى براى تثبيت معناى ظاهرى آنها وجود دارد كه به برخى اشاره گرديد و برخى ديگر در ابواب بعدى ذكر خواهد شد. براى توضيح به برخى از آنها اشاره مىشود. از جمله:
الف ـ روايت سدير صيرفى كه به وضوح معناى احاديث مورد نظر را بيان مىكرد.
ب ـ رواياتى كه دلالت مىكند بر اينكه معرفت خدا فطرى است و اين معرفت به صورت شهودى در عوالم پيشين تحقق پيدا كرده است.
ج ـ رواياتى كه بر رؤيت و لقا و زيارت خداى تعالى دلالت دارد كه در ابواب مختلف به وفور يافت مىشود.
روشن است كه همه اينها در صورتى معناى معقول پيدا مىكند كه ما خدا را به خود او شناخته باشيم، نه به اثبات عقلى يا تعبّد از معصوم و امثال اينها. زيرا پيامبران و حجتهاى الهى وقتى رسول خدا و حجت خدا بودنشان اثبات مىشود كه خداى تعالى پيش از آنها شناخته شده باشد، نه اين كه شناخت خدا به واسطه آنها تحقق پيدا كند. در غير اين صورت، شناخت نبى و رسول دچار مشكل مىشود. دعاى معروف «اللهمّ عرّفني نفسك...» نيز به اين امر تصريح دارد كه شناخت رسول به شناخت خدا تحقق مىيابد. در روايت اميرالمؤمنين عليه السلام ديديم كه آن حضرت صريحا فرمود: من پيامبر را به خدا شناختم نه خدا را به پيامبر. البته رواياتى كه مىگويد: «بنا عرف الله»، در آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت.
نيز روشن است كه عقل، موهبتى عظيم و ارزشمند الهى بر انسانهاست. ولى با وجود همه ارزشى كه دارد، در شناخت خداى تعالى ـ بدون اينكه تعريفى از ناحيه خود خداى سبحان صورت بگيرد ـ عاجز و ناتوان است. البته چنان كه گفتيم، بعد از تعريف هم عقل به هيچ وجه، خدا را معقول و مُدرَك خويش نمىكند. تعريف به گونهاى نيست كه انسان، معرفت و احاطه عقلى به خداوند سبحان پيدا كند. روايات فراوانى كه انسان را از تفكّر و تكلّم درباره خدا بازمىدارد، همين نكته را مىرساند كه بندگان نبايد درباره