ذاته بنفى المثل والشبه عنه....
فغاية معرفته أن يعرف بالبرهان أن لا يمكن معرفته بشيء غير نفسه و لالشيء غير نفسه. و لأجل هذا قال أعرف الخلق به: «سبحانك ما عرفناك حق معرفتك.» و قال: «إن الله احتجب عن العقول كما احتجب عن الأبصار و إنّ الملاء الأعلى يطلبونه كما أنتم تطلبونه.» ۱
بدان كه معرفة الله بالله دو وجه دارد: يكى آنكه ادراك ذات به طريق مشاهده و صريح عرفان باشد. دوم اينكه به طريق تنزيه و تقديس باشد. زيرا آن را كه سبب و جزئى نيست...نه برهانى براى آن است، نه حدّى و نه صفتى. چيزى شناختهشدهتر از آن نيست، پس رسمى هم ندارد. از سويى چون حقيقت وجود، ماهيت كلى ندارد، پس صورتى هم در عقل براى او نيست تا بدان شناخته شود...پس معرفت او ممكن نيست، مگر به دو وجه كه ياد مىشود:
وجه اول براى احدى در دنيا حاصل نمىشود تا مادامى كه نفس به اين بدن دنيوى غيرلطيف تعلق دارد و اما سخن اميرالمؤمنين عليه السلام كه مىفرمايد: «چيزى را نديدم جز اينكه خدا را پيش از آن مشاهده كردم»، به جهت غلبه سلطان آخرت بر ذاتش مىباشد....پس باقى مىماند وجه دوم و آن اينكه به وجود اشياء بر وجود ذات او استدلال شود، سپس ذاتش با نفى مَثَل و شبيه از او شناخته شود.
پس نهايت معرفت خداوند كه به برهان شناخته مىشود، اين است كه او به چيزى غير از خودش شناخته نمىشود و اين معرفت براى چيزى غير از خودش هم ممكن نيست. به همين جهت عارفترين خلق به او (رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم) مىگويد: «پاك و منزّهى، ما نشناختيم تو را به حقّ معرفتت.» و فرمود: «خداوند، از عقلها محجوب است، همان گونه كه از ديدهها محجوب است. و ساكنان ملاء اعلى به دنبال شناخت اويند، چنانچه شما به دنبال شناخت او هستيد.»
نكته جالب توجه در سخن ايشان، اين است كه خداوند در دنيا،نه به برهان شناخته
1.ـ شرح اصول كافى ۳ / ۶۱ و ۶۲.