مرورى بر احاديث معرفت خدا (2) - صفحه 35

مى‏شود نه به شهود. معرفت به شهود، فقط در آخرت امكان دارد، آن هم وقتى كه انسان به تجرّد تامّ برسد. در آن صورت هم انسان نيست كه خدا را مى‏شناسد، بلكه خداست كه خودش را مى‏شناساند.
حال مى‏گوييم: اگر در دنيا معرفت خدا امكان ندارد و شناخت او جز به خود او ممكن نيست فقط اوست كه خودش را مى‏شناسد و كسى ديگر در دنيا امكان شناخت او را ندارد. پس در اين صورت، همه بندگان الهى در عباداتشان چه چيزى را معبود خويش قرار مى‏دهند و خواسته‏هاى خويش را با چه كسى در ميان مى‏گذارند؟! اگر چنين حالتى در دنيا براى اميرالمؤمنين عليه ‏السلام پيدا شده باشد كه سلطان آخرت براى او ظهور كند، پس براى ديگران هم چنين امرى ممكن است يا نه؟ در اين صورت، نفى امكان چه معنايى دارد؟ مگر اينكه منظور اين باشد كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در آن حال، خارج از دنيا شده بود. و آيا چنين ادعايى را مى‏توان در مورد ايشان صحيح دانست؟!
اصلاً چرا معرفت شهودى خداوند سبحان، اختصاص به آخرت داشته باشد؟ مگر همان خصوصيتى كه در آخرت وجود دارد، نمى‏تواند در دنيا براى مؤمنان حقيقى پيدا شود؟ به نظر مى‏رسد اين كلام ايشان نظر به تجرّد محض نفس بعد از دنيا دارد. چون در آن صورت است كه فنا در ذات تحقق پيدا مى‏كند. شاهد اين مطلب، تصريح ايشان است كه چنين معرفتى فقط براى خـود خداى تعالى است. پس كسى كه در آخرت به آن مقام نايل مى‏شود، در حقيقت فناى در حقيقت ذات برايش رخ داده است كه به معرفت شهودى به معناى مذكور رسيده است. بطلان ايـن معنا ـ چنان كه در كلمات شيخ حرّ عاملى و ديگران خواهد آمد ـ روشن و بديهى است.
وى در معناى «الله» بعد از نقل اختلافات علما درباره آن، مى‏نويسد:
والحق الحقيق بالتصديق أنّ وضع الاسم المخصوص للذات الأحديّة والهويّة الوجوديّة مع قطع النظر عن النسب و الاضافات غير متصوّر أصلاً، لأنّ تلك الذات غير معقول للبشر، و لايشار إليه بعقل أو حسّ. والغرض من وضع الألفاط والنقوش الكتابيّة ليس إلاّ الدلالة على ما في الأذهان من المعانى الذهنيّة الدالّة على الحقايق الخارجيّة، إذ لو كانت الحقيقة بنحو وجودها الخارجي حاضراً

صفحه از 70