مرورى بر احاديث معرفت خدا (2) - صفحه 36

عندالمخاطب، فيسقط اعتبار اللفظ حينئذ. و العيان يستغنى عن البيان، بل لا يحتاج عند ذلك إلى الإشارة، لاحسيّة و لا عقليّة، لانّها مدركة بصريح المشاهدة. و لمّا لم يتصوّر لحقيقة البارى صورة ذهنيّة مطابقة لذاته، فلا يمكن الدلالة عليه. و لمّا لم يكن حضور ذاته إلاّ بصريح ذاته و إشراق نور وجهه الكريم، و ذلك بعد فناء السالك عن تعيّن ذاته و اندكاك جبل إنيّته و إماطة أذى هويّته في طريق الحق من البين. و حينئذ فلااسم و لارسم و لانعت. فالسالك مادام في حجاب وجوده و عينه، فلا فائدة للألفاظ في حقّه. و إذ وصل إلى الشهود الحقيقي، فلا أثر منه عند الغير، كما قيل:



اين مدعيان در طلبش بى خبرانندكان را كه خبر شد خبرى باز نيامد۱

حقى كه سزاوار تصديق است، اين است كه وضع اسم مخصوص براى ذات احديت و هويت وجودى ـ با قطع نظر از نسبت‏ها و اضافات ـ به هيچ وجه قابل تصور نيست، زيرا كه چنين ذاتى معقول بشر نمى‏شود و با عقل و حسّ نمى‏توان به او اشاره كرد. هدف از وضع الفاظ و نقوش نوشتارى، چيزى جز دلالت بر معانى ذهنى كه دلالت بر حقايق خارجى دارند، نيست. زيرا اگر حقيقت به نحو وجود خارجى در نزد مخاطب حاضر باشد، در آن صورت اعتبار لفظ از بين مى‏رود. و آن چه عيان است، به بيان نياز ندارد. بلكه در اين صورت احتياجى به اشاره حسى و عقلى نيست، زيرا كه به صراحت مشاهده و عيان درك شده است.
از سوى ديگر، چون كه براى حقيقت بارى صورت ذهنى قابل تصوّر نيست كه مطابق ذاتش باشد، پس دلالت به او امكان ندارد. و آنگاه كه حضور ذاتش جز به صريح ذاتش و اشراق نور وجه كريمش ممكن نشد، و چنين چيزى تنها بعد از فناى سالك از تعين ذاتى خويش و از بين رفتن كوه انيّت و از ميان رفتن حقارت هويّتش در طريق حق حاصل مى‏شود. در اين صورت هم، نه اسمى هست و نه

1.ـ شرح اصول كافى ۳ / ۷۸.

صفحه از 70