مرورى بر احاديث معرفت خدا (2) - صفحه 53

خدا و نقص خود را مى‏بيند. همچنين بقاى خدا و ذلّت خود، نيز غناى او و فقر خود را مى‏يابد. بلكه وجودِ به عاريت گرفته شده خود را در جنب وجود كامل او هيچ مى‏بيند و قدرت ناقص خود را در كنار قدرت كامل خدا، عجز مى‏يابد. بلكه از اراده و علم و قدرت خود تهى مى‏شود و اراده و قدرت خدا در او تصرف مى‏كند. پس او چيزى نمى‏خواهد، جز آنچه خدا بخواهد و جز اراده او اراده نمى‏كند. درنتيجه، در اشياء با قدرت خدا تصرف مى‏كند، مرده‏ها را زنده مى‏كند، خورشيد را بر مى‏گرداند و ماه را دو نيم مى‏كند، همانطور كه امير المؤمنين عليه ‏السلام فرمود: «درِ خيبر را نه به نيروى جسمانى بلكه با نيروى الهى از جاى كندم». معنايى كه در مورد فناء در خدا و بقاء بالله مى‏توان فهميد كه منافاتى با اصول دين ندارد، همين معناست.
با توجه به اين مطلب روشن است كه عبارت سابق كه ايشان از بعض المحققين نقل كرده و اشكالى در آن ننموده، با تسامح همراه است و فناى ذاتى و اندكاك إنّيّت خلق و رسيدن انسان به مرتبه‏اى از معرفت كه ديگر بالاتر از آن معرفتى امكان نداشته باشد، سخن درستى نيست. و عدم ازدياد يقين در روايت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام هم حكايت از اين معنا نمى‏كند زيرا ممكن است با وجود ازدياد در مراتب علم و معرفت بر يقين افزوده نشود. امّا با اين همه اين مطلب روشن است كه انسان نسبت به خداوند سبحان از يك نوع معرفت شهودى و عيانى قلبى برخوردار است كه با معرفت عقلى و استدلالى و غايبانه، تفاوت آشكار دارد.
اين معرفت از نظر ايشان، منحصر در انبياء و اولياى الهى عليهم ‏السلام است. ولى با توجه به صريح روايات از اهل‏بيت عليهم ‏السلام روشن است كه اين معرفت، همان است كه همه انسان‏ها در عالم ارواح و عالم ذرّ، به تعريف خداى سبحان به آن نايل شده‏اند و در اين دنيا هم در شرايطى خاص و با اطاعت تامّ و اخلاص كامل قابل حصول است.
اين همان معرفتى است كه مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى و شاگردان ايشان ـ چنان كه ذكر خواهيم كرد ـ از آن به عنوان «معرفت فطرى» ياد كرده و حقيقت معرفت انسان را نسبت به خداوند سبحان، به آن منحصر دانسته‏اند و معتقدند كه اگر آن معرفت نبود،

صفحه از 70